Hafez Fal
Original Poem:
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق می فرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشه ها که برانگیختیم و سود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دید به دانه
به مژده جان به صبا داد شمع در نفسی
ز شمع روی تواش چون رسید پروانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانی
که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه
Translated Poem:
The light on you turned into a candle and a butterfly
I don't care about your condition or my condition
The wisdom that used to be the adverb of mad love
The smell of hyacinth made you crazy
What happened to the smell of your perfume?
A thousand precious lives sacrificed
I threw myself off my feet and took a shower
I saw my own writing in the hand of a stranger
What plans did we raise and it was of no use
Our style has become a legend
On the fire of his beautiful face instead of Sepand
Except for the black spot that he saw as a seed
He gave the good news of life to Saba
The candle on your head as the butterfly arrived
Peymani loves me dearly
which I do not speak except the hadith of Peymanah
The hadith of the school and the monastery should not be open
Fatad in the head of Hafiz Havay of the pub
Fal Original Text:
دست به هر کاری می زنید برایتان سودی ندارد و رسیدن به هدف برای شما یک افسانه شده است آینده تان را تیره و تار می بینید. خسته شده اید، وقتی که می بینید دیگران چقدر راهت به هدف می رسند. مژده ای به شما می دهند که از شنیدن آن وجودتان گرم می شود و دوباره تلاش می کنید و نتیجه ی آن را هم می بینید.
Fal Translated Text:
Whatever you do is of no use to you and reaching your goal has become a myth. You see your future as bleak.You are tired, when you see how others reach your goal.مژده ای به شما می دهند که از شنیدن آن وجودتان گرم می شود و دوباره تلاش می کنید و نتیجه ی آن را هم می بینید.
