Section 18 - The story of a worshipper and a decaying bone: I heard that once in a village

بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده: شنیدم که یک بار در حله‌ای

I heard once in a cloak

A man spoke with a devout person

شنیدم که یک بار در حله‌ای

سخن گفت با عابدی کله‌ای

That I had the glory of command

I wore a majestic crown on my head

که من فر فرماندهی داشتم

به سر بر کلاه مهی داشتم

The heavens aided me, and victory was in harmony

I seized Iraq with the arm of the state

سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق

گرفتم به بازوی دولت عراق

I was ambitious to conquer Kerman

But suddenly, Kerman devoured me

طمع کرده بودم که کرمان خورم

که ناگه بخوردند کرمان سرم

Remove the cotton of heedlessness from the ear of wisdom

So that advice from the dead reaches your ears

بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش

که از مردگان پندت آید به گوش