Section 4 - The Story of Bayazid Bastami: I heard that one dawn on Eid.
بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی: شنیدم که وقتی سحرگاه عید
In the name of the Lord of both wisdom and mind
To nothing sublimer can thought way find
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
I heard that one dawn of Eid
Bayazid came out of the bathhouse
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
Someone unknowingly poured a basin of ashes on him
From a house, they poured it on his head
یکی تشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
With disheveled turban and hair, he said
Rubbing his face with gratitude
همیگفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
O my soul, I am worthy of fire
Shall I frown upon ashes?
که ای نفس من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم؟
The great ones did not look at themselves
Do not seek God-seeing from self-seeing
بزرگان نکردند در خود نگاه
خدابینی از خویشتن بین مخواه
Greatness is not in reputation and words
Elevation is not in claims and imagination
بزرگی به ناموس و گفتار نیست
بلندی به دعوی و پندار نیست
Humility will raise your head high
Arrogance will throw you to the ground
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
The rebellious and fierce will be brought down
If you seek height, seek not to be high
به گردن فتد سرکش تند خوی
بلندیت باید، بلندی مجوی
Seek not the path of religion from the arrogant of the world
Seek not God-seeing from self-seeing
ز مغرور دنیا ره دین مجوی
خدابینی از خویشتن بین مجوی
If you seek status, do not act like the vile
Do not look at others with contempt
گرت جاه باید مکن چون خسان
به چشم حقارت نگه در کسان
Who would think, O wise people
That there is high value in confusion?
گمان کی برد مردم هوشمند
که در سرگرانی است قدر بلند؟
Seek no place more famous than this
Where they call creation of good nature
از این نامورتر محلی مجوی
که خوانند خلقت پسندیده خوی
If someone like you brings pride upon you
Would you not see him as great in your own eyes?
نه گر چون تویی بر تو کبر آورد
بزرگش نبینی به چشم خرد؟
If you too are arrogant likewise
You will appear to those arrogant before you
تو نیز ار تکبر کنی همچنان
نمایی، که پیشت تکبر کنان
When you stand at a high position
Do not laugh at the fallen if you are wise
چو استادهای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مخند
Many standing have fallen
And the fallen have taken their place
بسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای
Suppose you are free from flaws
Do not taunt me, the flawed
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک
One holds the ring of the Kaaba
Another is drunk, fallen in a ruin
یکی حلقهٔ کعبه دارد به دست
یکی در خراباتی افتاده مست
If He calls that one, who will prevent it?
If He rejects this one, who will bring it back?
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
ور این را براند، که باز آردش؟
That one is not confident in his deeds
Nor is repentance closed for this one
نه مستظهر است آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بستهست پیش
Section 4 - The Story of Bayazid Bastami: I heard that one dawn on Eid.
Book: Bustan