Section 8 - Story: A constable had bound someone's hands.

بخش ۸ - حکایت: یکی را عسس دست بر بسته بود

One was bound by the night watchman

All night he was distraught and weary

یکی را عسس دست بر بسته بود

همه شب پریشان و دلخسته بود

In the dark night, he heard

Someone crying out of poverty

به گوش آمدش در شب تیره رنگ

که شخصی همی نالد از دست تنگ

The bound thief heard and said

How long will you wail in misery? Sleep

شنید این سخن دزد مغلول و گفت

ز بیچارگی چند نالی؟ بخفت

Go thank God, O poor one

That the watchman did not bind your hands tightly

برو شکر یزدان کن ای تنگدست

که دستت عسس تنگ بر هم نبست

Do not lament too much about poverty

When you see someone poorer than yourself

مکن ناله از بینوایی بسی

چو بینی ز خود بینواتر کسی