Chapter 7: On the influence of education
باب هفتم: در تأثیر تربیت
Hekayat No. 1: One of the viziers had a foolish son. He took him to one of...
حکایت شماره ۱: یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از ...
Hekayat No. 2: A sage was advising his sons: Dear father, art...
حکایت شماره ۲: حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر ...
Hekayat No. 3: One of the scholars was teaching a prince and the multiplication of...
حکایت شماره ۳: یکی از فضلا تعلیم ملک زادهای همیداد و ضرب بی ...
Hekayat No. 4: I saw a book teacher in the land of Maghreb, with a sour face and bitter words...
حکایت شماره ۴: معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار ...
Hekayat No. 5: A pious man's son acquired boundless wealth from the inheritance of Oman...
حکایت شماره ۵: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمان به دست ...
Hekayat No. 6: A king gave his son to a man of letters and said: This is your son, train him as you would one of your own children.
حکایت شماره ۶: پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش.
Hekayat No. 7: I heard one of the experienced mentors saying to a disciple:...
حکایت شماره ۷: یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همیگفت: ...
Hekayat No. 8: I saw a Bedouin who was saying to his son, O my son...
حکایت شماره ۸: اعرابیی را دیدم که پسر را همیگفت یا بنی ...
Hekayat No. 9: It is stated in the writings of wise men that the birth of a scorpion is as follows...
حکایت شماره ۹: در تصانیف حکما آوردهاند که کژدم را ولادت معهود ...
Hekayat No. 10: A poor dervish's wife was pregnant, she completed her term, and this dervish had never had a child in his life.
حکایت شماره ۱۰: فقیره درویشی حامله بود، مدت حمل بسر آورده و مر این درویش را همه عمر فرزند نیامده بود.
Hekayat No. 11: I was a child when I asked a great man about puberty. He said, in the written...
حکایت شماره ۱۱: طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ. گفت در مسطور ...
Hekayat No. 12: One year, a dispute had broken out among the foot soldiers of the pilgrims, and the claimant in...
حکایت شماره ۱۲: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در ...
Hekayat No. 13: A Hindu was learning to throw naphtha. A wise man said: For you, whose house is made of reeds, this is not the game to play.
حکایت شماره ۱۳: هندوی نفط اندازی همیآموخت. حکیمی گفت تو را که خانه نیین است، بازی نه این است.
Hekayat No. 14: A man developed an eye ache and went to a veterinarian to get medicine. ...
حکایت شماره ۱۴: مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. ...
Hekayat No. 15: One of the great religious leaders' sons passed away. They asked him...
حکایت شماره ۱۵: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت. پرسیدند که ...
Hekayat No. 16: A pious man passed by one of the wealthy men who...
حکایت شماره ۱۶: پارسایی بر یکی از خداوندان نعمت گذر کرد که ...
Hekayat No. 17: One year I was traveling from Balkh to Bamyan, and the road was full of bandits...
حکایت شماره ۱۷: سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر ...
Hekayat No. 18: I saw a rich man's son sitting on his father's grave and with...
حکایت شماره ۱۸: توانگرزادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با ...
Hekayat No. 19: I asked a great man about the meaning of this hadith: The most hostile of your enemies is your own self which is between your sides.
حکایت شماره ۱۹: بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک.
Saadi's argument with a claimant in explaining wealth and poverty: One in the guise of dervishes, but not in their qualities, in a gathering...
جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی: یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی ...
Chapter 7: On the influence of education
Book: Gulistan