Hekayat 2: A dervish at the Kaaba

حکایت شماره ۲: درویشی را دیدم، سر بر آستان کعبه همی‌مالید و ...

I saw a dervish rubbing his head on the threshold of the Kaaba and saying: O Forgiving! O Merciful! You know what comes from an unjust, ignorant person.

درویشی را دیدم، سر بر آستانِ کعبه همی‌مالید و می‌گفت: یا غَفور! یا رحیم! تو دانی که از ظَلومِ جَهول چه آید.

I have brought the excuse for my shortcomings in service,

For I have no reliance on obedience.

عذرِ تقصیرِ خدمت، آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

Sinners repent from sin,

The knowers seek forgiveness from worship.

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

Worshippers seek the reward of obedience, and merchants the price of their goods. I, the servant, have brought hope, not obedience, and I have come begging, not trading.

عابدان جزایِ طاعت خواهند و بازرگانان بهایِ بِضاعت، منِ بنده امید آورده‌ام نه طاعت و به دَرْیوزه آمده‌ام نه به تجارت.

Deal with me as You are worthy (of).

اِصْنَعْ بی ما اَنْتَ اَهْلُهُ.

I saw a beggar at the door of the Kaaba

Who was saying and weeping sweetly.

بر درِ کعبه سائلی دیدم

که همی‌گفت و می‌گرستی خَوش

I do not say accept my obedience,

Draw the pen of forgiveness across my sin.

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلمِ عفو بر گناهم کش