Hekayat 37: A Troubled Disciple

حکایت شماره ۳۷: مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم، ...

A disciple said to the elder: What should I do, for I am troubled by the people, as they keep coming to visit me and their frequent visits disturb my time?

مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خَلایق به رنج اندرم، از بس که به زیارتِ من همی‌آیند و اوقاتِ مرا از تردّدِ ایشان تشویش می‌باشد؟

He said: Give loans to the poor and ask for something from the rich, so they will not bother you again!

گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گردِ تو نگردند!

If a beggar is the vanguard of the army of Islam

The infidel will flee from the expectation until the gate of China

گر گدا پیشروِ لشکرِ اسلام بُوَد

کافر از بیمِ توقّع برود تا درِ چین