Hekayat No. 18: I had never complained about the passage of time

حکایت شماره ۱۸: هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش ...

I had never complained about the times and had never frowned at the turning of the heavens, except when my feet were bare and I could not afford shoes. I entered the Kufa mosque, saddened, and saw someone who had no feet. I gave thanks for God's blessing and endured being barefoot.

هرگز از دورِ زمان ننالیده بودم و روی از گردشِ آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعتِ پای‌پوشی نداشتم. به جامعِ کوفه در‌آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاسِ نعمتِ حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم.

Roast chicken in the eyes of a satiated person

Is less than a leek leaf on the table

مرغِ بریان به چشمِ مَردمِ سیر

کمتر از برگِ تَرّه بر خوان است

And for the one who has no means or power

Cooked turnip is roast chicken

وآنکه را دستگاه و قوَّت نیست

شلغمِ پخته، مرغِ بریان است