Hekayat No. 2: There were two princes in Egypt, one learned science and the other

حکایت شماره ۲: دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگر ...

Two princes were in Egypt, one learned science and the other amassed wealth. Ultimately, one became the scholar of the age and the other became the Aziz (ruler) of Egypt.

دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة‌الاَمر آن یکی عَلّامهٔ عصر گشت و این یکی عزیزِ مصر شد.

Then this wealthy one looked at the فقيه (faqih - jurist) with contempt and said: I have attained sovereignty and this one remains in poverty.

پس این توانگر به چشمِ حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مَسْکَنَت بمانده است.

He said: O brother! The gratitude for the blessing of the Creator, may His name be glorified, is still greater upon me who has inherited the legacy of the prophets, meaning knowledge, and you have inherited the legacy of Pharaoh and Haman, meaning the kingdom of Egypt.

گفت: ای برادر! شکرِ نعمتِ باری، عَزّ‌َ‌اِسْمُهُ، همچنان افزون‌تر است بر من که میراثِ پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراثِ فرعون و هامان رسید یعنی مُلکِ مصر.

I am that ant that they trample underfoot

Not a wasp that they complain about from my hand

من آن مورم که در پایم بمالند

نه زنبورم که از دستم بنالند

How can I express gratitude for this blessing

That I do not have the power to torment people?

کجا خود شُکرِ این نعمت گزارم

که زورِ مردم‌آزاری ندارم؟