Hekayat No. 8: Memories of a Former Friendship

حکایت شماره ۸: یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی، چون دو ...

I remember in former times when I and a friend had companionship like two almond kernels in one shell. Suddenly, a separation occurred.

یاد دارم در ایّامِ پیشین که من و دوستی، چون دو بادام‌مغز در پوستی صحبت داشتیم. ناگاه اتّفاقِ مَغِیْب افتاد.

After a while when he returned, he began to reproach me, saying: You did not send a messenger during this time.

پس از مدتی که باز آمد، عتاب آغاز کرد که: در این مدّت قاصدی نفرستادی.

I said: I felt sorry that the messenger's eyes would be illuminated by your beauty and I would be deprived.

گفتم: دریغ آمدم که دیدهٔ قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم.

O old friend, tell me, do not make me repent with words

For my repentance will not be with a sword.

یارِ دیرینه، مرا، گو، به زبان توبه مده

که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن

I am jealous that someone gazes at you fully

I say again: No one will ever be satiated.

رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند

باز گویم: نه که کس سیر نخواهد بودن