Hekayat No. 9: Hesitant about buying a house, a Jew advised...

حکایت شماره ۹: در عقد بیع سرایی متردد بودم. جهودی گفت: ...

I was hesitant to buy a house. A Jew said: After all, I am one of the elders of this neighborhood; ask me about the description of this house as it is. Buy it, it has no flaws. I said: Except that you are my neighbor!

در عقدِ بَیْع سرایی مُتَرَدِّد بودم. جهودی گفت: آخر من از کدخدایانِ این محلّتم؛ وصفِ این خانه چنان که هست از من پرس. بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: به جز آن که تو همسایهٔ منی!

A house that has a neighbor like you

Is worth ten dirhams of bad silver

خانه‌ای را که چون تو همسایه است

ده درم سیمِ بد عیار ارزد

But one must be hopeful

That after your death, it will be worth a thousand.

لکن امّیدوار باید بود

که پس از مرگِ تو هزار ارزد