Section 10: What did that brave poet say
بخش ۱۰: چه گفت آن سراینده مرد دلیر
What did that brave poet say,
Who suddenly grappled with a male lion?
چه گفت آن سراینده مرد دلیر
که ناگه برآویخت با نره شیر
That if you seek the name of a man,
You wash the face of the Indian sword.
که گر نام مردی بجویی همی
رخ تیغ هندی بشویی همی
You should not avoid evils,
For the day of shame and battle will come upon you.
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
که پیش آیدت روز ننگ و نبرد
When time comes with hardship,
It will not turn back from you by avoidance.
زمانه چو آمد بتنگی فراز
هم از تو نگردد به پرهیز باز
If you accompany war with wisdom,
They will not consider you brave among warriors.
چو همره کنی جنگ را با خرد
دلیرت ز جنگآوران نشمرد
Wisdom and religion have a different path,
Good words are in advice.
خرد را و دین را رهی دیگرست
سخنهای نیکو به بند اندرست
Now from the path of warrior Rostam,
There is a story with color and scent.
کنون از ره رستم جنگجوی
یکی داستانست با رنگ و بوی
I heard that one day, Go, the strong-bodied,
Held a feast for the assembly.
شنیدم که روزی گو پیلتن
یکی سور کرد از در انجمن
In a place whose name was Navand,
Inside it were tall palaces.
به جایی کجا نام او بد نوند
بدو اندرون کاخهای بلند
Where the sharp fire of Barzin now,
Burns there as a guide.
کجا آذر تیز برزین کنون
بدانجا فروزد همی رهنمون
The great men of Iran to that feast place,
Gathered, a famous army.
بزرگان ایران بدان بزمگاه
شدند انجمن نامور یک سپاه
Like Tus and like Godarz of the Kesvad family,
Like Bahram and like Gev, the free men.
چو طوس و چو گودرز کشوادگان
چو بهرام و چون گیو آزادگان
Like Gurgin and like Zangeh of Shaveran,
Like Gostaham and Kharad, the warriors.
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
چو گستهم و خراد جنگآوران
Like Barzin, the arrogant swordsman,
Gerazeh, who was the head of the assembly.
چو برزین گردنکش تیغ زن
گرازه کجا بد سر انجمن
With each of the elders, several men,
A famous and respected army.
ابا هر یک از مهتران مرد چند
یکی لشکری نامدار ارجمند
The army did not rest for a moment from work,
From polo, arrows, wine, and hunting.
نیاسود لشکر زمانی ز کار
ز چوگان و تیر و نبید و شکار
In a drunken state, Gev said one day,
To Rostam, “O famous and brave one.”
به مستی چنین گفت یک روز گیو
به رستم که ای نامبردار نیو
If it so happens that you desire to hunt,
A swift cheetah will be useful to you.
گر ایدون که رای شکار آیدت
چو یوز دونده به کار آیدت
In the hunting ground of the path of Afrasiab,
Let us cover the shining face of the sun.
به نخچیرگاه رد افراسیاب
بپوشیم تابان رخ آفتاب
From the dust of the riders and from the cheetah and falcon,
Let us take rest for the long day.
ز گرد سواران و از یوز و باز
بگیریم آرام روز دراز
Let us cast the lasso on the swift onager,
Let us put a restraint on the lion with the sword.
به گور تگاور کمند افگنیم
به شمشیر بر شیر بند افگنیم
Let us hunt in that plain of Turan,
So that we make a memorial in the world.
بدان دشت توران شکاری کنیم
که اندر جهان یادگاری کنیم
Rostam said to him, “Without your wish,
May there be no passing until your end.”
بدو گفت رستم که بیکام تو
مبادا گذر تا سرانجام تو
At dawn, let us go to that plain of Turan,
Let us not refrain from hunting and raiding.
سحرگه بدان دشت توران شویم
ز نخچیر و از تاختن نغنویم
They were all in agreement on this matter,
No one offered a different opinion.
ببودند یکسر برین هم سخن
کسی رای دیگر نیفگند بن
When they arose from sleep at dawn,
They prepared to go for that desire.
سحرگه چو از خواب برخاستند
بران آرزو رفتن آراستند
They went with falcons, hawks, and cradles,
Arrogant and joyful to the river of honey.
برفتند با باز و شاهین و مهد
گرازنده و شاد تا رود شهد
To the hunting ground of the path of Afrasiab,
On one side sand and on one side water.
به نخچیرگاه رد افراسیاب
ز یک دست ریگ و ز یک دست آب
On the other side Sarakhs and its desert ahead,
Herds of gazelles and sheep had spread across the plain.
دگر سو سرخس و بیابانش پیش
گله گشته بر دشت آهو و میش
The whole plain became full of tents and pavilions,
Became agitated by the abundance of gazelles.
همه دشت پر خرگه و خیمه گشت
از انبوه آهو سراسیمه گشت
The land became empty of predatory lions,
The news reached the flying birds.
ز درنده شیران زمین شد تهی
به پرنده مرغان رسید آگهی
Heaps of birds and game were everywhere,
Whether killed or wounded by arrows.
تلی هر سویی مرغ و نخجیر بود
اگر کشته گر خستهٔ تیر بود
Their lips did not rest from laughter for a moment,
They were with bright hearts and joyful.
ز خنده نیاسود لب یک زمان
ببودند روشن دل و شادمان
For a week in this way, with wine in hand,
Sometimes raiding, sometimes sitting in merriment.
به یک هفته زینگونه با می بدست
گهی تاختن گه نشاط نشست
Then Tahmtan (Rostam) came at dawn,
He made a worthy plan with the army.
بهشتم تهمتن بیامد پگاه
یکی رای شایسته زد با سپاه
Rostam said thus to those rebels,
To those mace-wielders, people-slayers:
چنین گفت رستم بدان سرکشان
بدان گرزداران مردمکشان
That from us to Afrasiab at this time,
Surely news has reached without doubt.
که از ما به افراسیاب این زمان
همانا رسید آگهی بیگمان
He will devise a plan and come to war,
He will make the hunting ground narrow for the cheetah.
یکی چاره سازد بیاید بجنگ
کند دشت نخچیر بر یوز تنگ
There must be a scout on the road,
So that when he receives a little news,
بباید طلایه به ره بر یکی
که چون آگهی یابد او اندکی
He comes and gives news of the army,
So that the evil-minded one does not take the road.
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه
Gerazeh, with his bow strung,
Came, determined for that task.
گرازه به زه بر نهاده کمان
بیامد بران کار بسته میان
The army that had a guardian like him,
All the plans of the enemies were contemptible.
سپه را که چون او نگهدار بود
همه چارهٔ دشمنان خوار بود
They turned to hunting and eating,
No one remembered the quarrelsome one.
به نخچیر و خوردن نهادند روی
نکردند کس یاد پرخاشجوی
Then news came to Afrasiab,
Of them during the dark night, at the time of sleep.
پس آگاهی آمد به افراسیاب
ازیشان شب تیره هنگام خواب
He summoned the experienced ones from the army,
He told many stories of Rostam.
ز لشکر جهاندیدگان را بخواند
ز رستم بسی داستانها براند
And of those seven brave horsemen,
Who were each like a lion.
وزان هفت گرد سوار دلیر
که بودند هر یک به کردار شیر
That we must now prepare,
To suddenly launch an attack.
که ما را بباید کنون ساختن
بناگاه بردن یکی تاختن
If we capture these seven heroes,
We will make the world narrow for Kavus.
گراین هفت یل را بچنگ آوریم
جهان پیش کاووس تنگ آوریم
We must go like hunters,
And suddenly strike the army against them.
بکردار نخچیر باید شدن
بناگاه لشکر برایشان زدن
He chose thirty thousand swordsmen,
All battle-seekers from the field of battle.
گزین کرد شمشیر زن سیهزار
همه رزمجو از در کارزار
Thus he spoke to the renowned warriors,
That now is not the time for delay for us.
چنین گفت با نامداران جنگ
که ما را کنون نیست جای درنگ
They rode out on the desert road,
They all prepared themselves for war.
به راه بیابان برون تاختند
همه جنگ را گردن افراختند
He sent countless troops from every side,
To those rebels to block the way.
ز هر سو فرستاد بیمر سپاه
بدان سرکشان تا بگیرند راه
When Gerazeh saw the dust of the army,
He came and observed the entire army.
گرازه چو گرد سپه را بدید
بیامد سپه را همه بنگرید
He saw that the face of the world had become black,
The banner of the commander of the Turan army.
بدید آنک شد روی گیتی سیاه
درفش سپهدار توران سپاه
From there he returned like a rushing wind,
You would say that a boar had been wounded.
ازانجا چو باد دمان گشت باز
تو گفتی به زخم اندر آمد گراز
He came rushing to the hunting ground,
Tahmtan was drinking wine with the army.
بیامد دمان تا به نخچیرگاه
تهمتن همی خورد می با سپاه
Thus he said to Rostam, the lion-hearted man,
“Arise and turn back from merriment.”
چنین گفت با رستم شیرمرد
که برخیز و از خرمی بازگرد
“There are so many troops that there is no measure,
The high and low of the army are indistinguishable.”
که چندان سپاهست کاندازه نیست
ز لشکر بلندی و پستی یکیست
“The banner of the oppressive Afrasiab,
Shines like the sun from the dust.”
درفش جفاپیشه افراسیاب
همی تابد از گرد چون آفتاب
When Rostam heard this, he laughed loudly,
He said to him, “Victory is with us.”
چو بشنید رستم بخندید سخت
بدو گفت با ماست پیروز بخت
“Why are you so afraid of the king of the Turks,
Of the dust of the riders of the land of Turan?”
تو از شاه ترکان چه ترسی چنین
ز گرد سواران توران زمین
“His army is not more than a hundred thousand,
Riders who twist reins and wear armor.”
سپاهش فزون نیست از صدهزار
عنان پیچ و برگستوانور سوار
“In this plain of vengeance, if there is one of us,
The war of the Turks is considered small in our eyes.”
بدین دشت کین بر گر از ما یکیست
همی جنگ ترکان بچشم اندکیست
“Seven brave horsemen have gathered,
So renowned and swordsmen.”
شده هفت گرد سوار انجمن
چنین نامبردار و شمشیرزن
“One of us is equal to a thousand of them,
How many troops should be counted from the Turks?”
یکی باشد از ما وزیشان هزار
سپه چند باید ز ترکان شمار
“In this plain, if I am especially alone,
Who am on the back of Golrang in armor.”
برین دشت اگر ویژه تنها منم
که بر پشت گلرنگ در جوشنم
If such revenge-seeking comes to me,
I will not need an army from Iran.
چنو کینه خواهی بیاید مرا
از ایران سپاهی نباید مرا
You, wine-drinker, from Babylonian wine,
Drink until the end of a nightingale's song.
تو ای میگسار از می بابلی
بپیمای تا سر یکی بلبلی
The cupbearer measured the wine and gave it quickly,
Tahmtan quickly became happy from its giving.
بپیمود می ساقی و داد زود
تهمتن شد از دادنش شاد زود
He placed that shining cup in his hand,
First, he mentioned the name of King Kavus.
به کف بر نهاد آن درخشنده جام
نخستین ز کاووس کی برد نام
May the king of the time be remembered by me,
May his land always be prosperous.
که شاه زمانه مرا یاد باد
همیشه بروبومش آباد باد
After that, Tahmtan kissed the ground,
Thus he said, “This wine is in memory of Tus.”
ازان پس تهمتن زمین داد بوس
چنین گفت کاین باده بر یاد طوس
The leaders of the world arose,
They made a request to the champion.
سران جهاندار برخاستند
ابا پهلوان خواهش آراستند
“We have no place with this cup of wine,
With wine, the Devil has no access to you.”
که ما را بدین جام می جای نیست
به می با تو ابلیس را پای نیست
Wine and mace, one strike and the battlefield,
Did not come to the hand of anyone but you.
می و گرز یک زخم و میدان جنگ
جز از تو کسی را نیامد به چنگ
The red Babylonian wine in the yellow cup,
Tahmtan drank to the memory of Zavareh.
می بابلی سرخ در جام زرد
تهمتن بروی زواره بخورد
When Zavareh placed the cup in his hand,
He also remembered King Kavus.
زواره چو بلبل به کف برنهاد
هم از شاه کاووس کی کرد یاد
He drank and kissed the ground,
Tahmtan bestowed blessings upon him.
بخورد و ببوسید روی زمین
تهمتن برو برگرفت آفرین
That the cup of a brother was drunk by a brother,
The lion who broke the cup of wine.
که جام برادر برادر خورد
هژبر آنک او جام می بشکرد