Section 15: When Rostam returned from Mazandaran
بخش ۱۵: چو رستم ز مازندران گشت باز
When Rostam returned from Mazandaran
The king immediately prepared for battle
چو رستم ز مازندران گشت باز
شه اندر زمان رزم را کرد ساز
He moved the royal tent out of the city
And led the army towards the plain
سراپرده از شهر بیرون کشید
سپه را همه سوی هامون کشید
An army so vast that the sun disappeared
Like a black cloud rising from the midst
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گرد سیاه از میان بردمید
Neither sea, nor plain, nor mountain were visible
The ground was distressed from the horses' hooves
نه دریا پدید و نه هامون و کوه
زمین آمد از پای اسپان ستوه
The army moved forward with such force
That time seemed to stand still
همی راند لشکر بران سان دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان