Section 2: Now, one of the surprising stories
بخش ۲: کنون پرشگفتی یکی داستان
Now a tale full of wonder
I recount from ancient lore
کنون پرشگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفتهٔ باستان
See how fate treated Sam
What a game it played, O son, listen
نگه کن که مر سام را روزگار
چه بازی نمود ای پسر گوش دار
Sam had no child at all
His heart sought fulfillment
نبود ایچ فرزند مر سام را
دلش بود جویندهٔ کام را
There was a beautiful maiden in his chamber
With rose petal cheeks and musk hair
نگاری بُد اندر شبستان اوی
ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی
From that moon-faced maiden, he hoped for a child
Who would be sun-faced and strong
از آن ماهش امید فرزند بود
که خورشیدچهر و برومند بود
She was pregnant by Sam Nariman
Her body was burdened by the heavy load
ز سام نریمان هم او بار داشت
ز بار گران تنش آزار داشت
The child was born from the mother in a few days
A beautiful child like the world-illuminating sun
ز مادر جدا شد بر آن چند روز
نگاری چو خورشید گیتیفروز
His face was as bright as the shining sun
But all his hair was white
به چهره چنان بود تابنده شید
ولیکن همه موی بودش سپید
When the son was born in that way
They did not tell Sam for a week
پسر چون ز مادر بر آن گونه زاد
نکردند یک هفته بر سام یاد
The chamber of that famous hero
All were in front of that small child
شبستان آن نامور پهلوان
همه پیش آن خرد کودک نوان
No one dared to tell Sam the hero
That an old-looking child was born from his beautiful mate
کسی سام یل را نیارست گفت
که فرزند پیر آمد از خوبجفت
He had a nurse like a lioness
She boldly approached the hero
یکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
May Sam the hero have a blessed day
May the hearts of his ill-wishers be destroyed
که بر سام یل روز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
Behind your curtain, O seeker of fame
A pure son was born from a moon-faced mother
پس پردهٔ تو در ای نامجوی
یکی پور پاک آمد از ماهروی
His body is like silver, his face like paradise
You will not see a single ugly part on him
تنش نقرهٔ سیم و رخ چون بهشت
بر او بر نبینی یک اندام زشت
Like a deer, his hair is white
This was your fate, O seeker of fame
از آهو همان کش سپید است موی
چنین بود بخش تو ای نامجوی
Sam the rider descended from the throne
And entered the chamber towards the new spring
فرود آمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نو بهار
When he saw his child's white hair
He became completely hopeless about the world
چو فرزند را دید مویش سپید
ببود از جهان سر به سر ناامید
He lifted his head towards the sky
Then he called out to the just Creator
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادآور آنگاه فریاد خواست
O you who are above crookedness and deficiency
Goodness increases according to your will
که ای برتر از کژی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی
If I have committed a heavy sin
Or if I have brought the creed of Ahriman
اگر من گناهی گران کردهام
و گر کیش آهرمن آوردهام
Perhaps the Creator of the world
Will forgive me secretly with an apology
به پوزش مگر کردگار جهان
به من بر ببخشاید اندر نهان
My dark soul writhes in shame
Warm blood boils in my heart
بپیچد همی تیره جانم ز شرم
بجوشد همی در دلم خون گرم
When the nobles come and ask
What shall I say about this ill-fated child?
چو آیند و پرسند گردنکشان
چه گویم از این بچهٔ بدنشان؟
What shall I say this devil child is?
Is it a leopard or two-colored, or is it a fairy?
چه گویم که این بچهٔ دیو چیست؟
پلنگ و دو رنگ است و گر نه پریست
I will leave the land of Iran because of this shame
I will not seek praise on this land
از این ننگ بگذارم ایران زمین
نخواهم بر این بوم و بر آفرین
Then he ordered to take the child away
And they left him far from that land
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند
To a place where the Simorgh's home was
That home was foreign to this child
به جایی که سیمرغ را خانه بود
بدان خانه این خرد بیگانه بود
They placed him on the mountain and returned
A long time passed over this
نهادند بر کوه و گشتند باز
برآمد بر این روزگاری دراز
That innocent hero's child
Did not know the difference between white and black
چنان پهلوان زادهٔ بیگناه
ندانست رنگ سپید از سیاه
The father despised affection and kinship
He was cruel to the suckling child
پدر مهر و پیوند بفگند خوار
جفا کرد بر کودک شیرخوار
He told a story about this strong lion
Who had been suckled by a lioness
یکی داستان زد بر این نرّه شیر
کجا بچه را کرده بد شیر سیر
If I had given you the blood of my heart
I would not have placed any gratitude upon you
که گر من تو را خون دل دادمی
سپاس ایچ بر سرت ننهادمی
For you are both my sight and my heart
My heart will be torn if you separate from me
که تو خود مرا دیده و هم دلی
دلم بگسلد گر ز من بگسلی
When the Simorgh's chick became hungry
It swiftly flew up from the nest
چو سیمرغ را بچه شد گرْسنه
به پرواز بر شد دمان از بنه
It saw a crying infant
It saw the earth as a boiling sea
یکی شیرخواره خروشنده دید
زمین را چو دریای جوشنده دید
With thorns for a cradle and the earth as its nurse
Its body without clothes and lips without pure milk
ز خاراش گهواره و دایه خاک
تن از جامه دور و لب از شیر پاک
Dark soil surrounded it in sorrow
With the sun high above its head
به گرد اندرش تیره خاک نژند
به سر برش خورشید گشته بلند
If only a leopard had been its mother and father
Perhaps it would have found shade from the sun
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایهای یافتی ز آفتاب
The Simorgh descended from the clouds and with its talons
It took the child from that warm stone
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
It swiftly carried it to Mount Alborz
Where it had its nest and flock
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش بدانجا کنام و گروه
It brought the child to its chicks to be nurtured
So they wouldn't notice its plaintive cries
سوی بچگان برد تا بشکرند
بدان نالهٔ زار او ننگرند
The merciful God granted kindness
As it had fate in destiny
ببخشود یزدان نیکیدهش
کجا بودنی داشت اندر بوش
The Simorgh watched over the chicks
With tears of blood dripping from its eyes for that small one
نگه کرد سیمرغ با بچّگان
بر آن خرد خون از دو دیده چکان
They were amazed by it and showed affection
They were astonished by its beautiful face
شگفتی بر او بر فگندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
It chose the tenderest prey for it
For without milk, it would survive on blood
شکاری که نازکتر آن برگزید
که بیشیر مهمان همی خون مزید
In this manner, for a long time
The wise one raised it and revealed the secret
بدین گونه تا روزگاری دراز
برآورد داننده بگشاد راز
When that small child became prosperous
Time passed on that mountain
چو آن کودک خرد پر مایه گشت
بر آن کوه بر روزگاری گذشت
He became a man like a newly sprouted cypress
With a body like a silver mountain and a waist like the crescent moon
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین میانش چو غرو
His fame spread throughout the world
Neither good nor evil could remain hidden
نشانش پراگنده شد در جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان
The news reached Sam Nariman
About that virtuous and glorious son
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرّهی
One night, a sorrowful heart was sleeping
Upset with the affairs of time
شبی از شبان داغ دل خفته بود
ز کار زمانه برآشفته بود
He saw in a dream that from the Indians
A man was riding an Arabian horse swiftly
چنان دید در خواب کز هندوان
یکی مرد بر تازی اسپ دوان
He brought good news about his child
About that strong and vigorous offspring
ورا مژده دادی به فرزند او
بر آن برز شاخ برومند او
When he woke up, he summoned the priests
He spoke of this in various ways
چو بیدار شد موبدان را بخواند
از این در سخن چند گونه براند
What do you say about this story?
Do your minds agree on this?
چه گویید گفت اندر این داستان؟
خردتان بر این هست همداستان؟
Everyone, both old and young
Opened their mouths to the hero
هر آنکس که بودند پیر و جوان
زبان برگشادند بر پهلوان
That on stone and soil, lion and leopard
What a fish in the sea with a whale
که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ
چه ماهی به دریا درون با نهنگ
All have nurtured the child
And have praised God
همه بچه را پرورانندهاند
ستایش به یزدان رسانندهاند
You broke the vow of kindness
And abandoned the innocent child
تو پیمان نیکی دهش بشکنی
چنان بیگنه بچه را بفگنی
Now turn to God with repentance
For He is the guide to goodness
به یزدان کنون سوی پوزش گرای
که اوی است بر نیکویی رهنمای
When the night darkened, sleep came to him
From the thoughts of his heart, haste came to him
چو شب تیره شد رای خواب آمدش
از اندیشهٔ دل شتاب آمدش
He saw in a dream that from Mount Hind
A tall banner was raised
چنان دید در خواب کز کوه هَند
درفشی برافراشتندی بلند
A handsome young man appeared
A large army behind him
جوانی پدید آمدی خوبروی
سپاهی گران از پس پشت اوی
A priest on his left hand
A famous wise man on his right hand
به دست چپش بر یکی موبدی
سوی راستش نامور بخردی
One of those two men came before Sam
And opened his mouth with cold words
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد
زبان بر گشادی به گفتار سرد
O fearless and impure-minded man
With heart and eyes washed of the shame of God
که ای مرد بیباک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
If a bird can be your nurse
Then why do you need heroism
تو را دایه گر مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
If a man's hair is white like a deer's
Your beard and head have turned like the pale willow
گر آهو است بر مرد موی سپید
تو را ریش و سر گشت چون خنگ بید
Then turn away from the Creator
For in your body, there is a new color every day
پس از آفریننده بیزار شو
که در تنتْ هر روز رنگیست نو
If the son was despised by you
Now he is nurtured by the Creator
پسر گر به نزدیک تو بود خوار
کنون هست پروردهٔ کردگار
There is no nurse more compassionate than Him
You yourself have no essence of love within you
کز او مهربانتر ورا دایه نیست
تو را خود به مهر اندرون مایه نیست
In his sleep, Sam cried out
Like a fierce lion caught in a trap
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
When he woke up, he summoned the wise men
And seated all the commanders of the army
چو بیدار شد بخردان را بخواند
سران سپه را همه برنشاند
He swiftly came towards that mountain
Where he sought the abandoned ones
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افگندگان را کند خواستار
He saw a mountain with its peak in the Pleiades
As if it would pull a star
سر اندر ثریا یکی کوه دید
که گفتی ستاره بخواهد کشید
A breeze rose high from it
That no harm could come to it from Saturn
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند
It was adorned with columns of teak and sandalwood
One intertwined with another, made of aloeswood
فرو برده از شیز و صندل عمود
یک اندر دگر ساخته چوب عود
Sam looked at that hard stone
At the majestic bird and its dreadful nest
بدان سنگ خارا نگه کرد سام
بدان هیبت مرغ و هول کنام
There was a palace with a peak in the sky
Not made by human hands, nor of water and soil
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از دست رنج و نه از آب و خاک
He sought a way up, but how could there be a way
For beasts and hunters to such a place
ره بر شدن جست و کی بود راه
دد و دام را بر چنان جایگاه
He praised the Creator
And rubbed his face on the ground
ابر آفریننده کرد آفرین
بمالید رخسارگان بر زمین
He said, 'O you who are above all places
Brighter than the soul, the sun, and the moon
همی گفت کای برتر از جایگاه
ز روشن روان و ز خورشید و ماه
If this child is from my pure lineage
And not from the evil seed of Ahriman
گر این کودک از پاک پشت من است
نه از تخم بد گوهر آهرمن است
Help your servant to climb up from here
Accept this sinful one
از این بر شدن بنده را دست گیر
مر این پر گنه را تو اندر پذیر
The Simorgh said to Sam's son
O you who have seen the suffering of the nest and the dwelling
چنین گفت سیمرغ با پور سام
که ای دیده رنج نشیم و کنام
Your father, Sam the hero of the world
The most honored among the nobles
پدر سام یل پهلوان جهان
سرافرازتر کس میان مهان
Has come to this mountain searching for his child
You have gained his favor
بدین کوه فرزند جوی آمدست
تو را نزد او آب روی آمدست
It is right now that I take you
And bring you safely to him
روا باشد اکنون که بردارمت
بیآزار نزدیک او آرمت
Look at the Simorgh and what Dastan said
That you must have grown weary of your mate
به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت
که سیر آمدستی همانا ز جفت
Your nest is my shining place
Your two feathers are the glory of my crown
نشیم تو رخشنده گاه من است
دو پرّ تو فرّ کلاه من است
He replied, 'If you see the crown and throne
And the tradition of the Kian crown
چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه
ببینی و رسم کیانی کلاه
Perhaps this nest will not be of use
Test it with time
مگر کاین نشیمت نیاید به کار
یکی آزمایش کن از روزگار
Take one of my feathers with you
My glorious shadow will bless you
ابا خویشتن بر یکی پرّ من
خجسته بود سایهٔ فرّ من
If any hardship comes upon you
Or if there is any talk of good and bad
گرت هیچ سختی به روی آورند
ور از نیک و بد گفت و گوی آورند
Cast one of my feathers into the fire
You will see my glory in that moment
بر آتش برافگن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من
I have raised you under my wings
And brought you up with my chicks
که در زیر پرت بپروردهام
ابا بچّگانت برآوردهام
I will come like a dark cloud
And bring you back to this place unharmed
همان گه بیایم چو ابر سیاه
بیآزارت آرم بدین جایگاه
Do not forget the nurse's love from your heart
For in my heart, your love is deep
فرامش مکن مهر دایه ز دل
که در دل مرا مهر تو دلگسل
His father's heart calmed him and took him
He swiftly raised him into the cloud
دلش کرد پد رام و برداشتش
گرازان به ابر اندر افراشتش
He brought him from his flight to his father
His head's hair reaching his shoulders
ز پروازش آورد نزد پدر
رسیده به زیر برش موی سر
His body like an elephant and his face like spring
When his father saw him, he wailed bitterly
تنش پیلوار و به رخ چون بهار
پدر چون بدیدش بنالید زار
He quickly bowed his head before the Simorgh
And added blessings to his prayers
فرو برد سر پیش سیمرغ زود
نیایش همی بآفرین برفزود
He looked at the child from head to toe
He was worthy of the Kian crown and throne
سراپای کودک همی بنگرید
همی تاج و تخت کئی را سزید
With the strength of a lion and the face of the sun
A hero's heart and a hand seeking the sword
بر و بازوی شیر و خورشید روی
دل پهلوان دست شمشیر جوی
His eyelashes white, his eyes pitch black
His lips and cheeks like blood when sealed
سپیدش مژه دیدگان قیرگون
چو بسد لب و رخ به مانند خون
Sam's heart became like paradise
He blessed that pure child
دل سام شد چون بهشت برین
بر آن پاک فرزند کرد آفرین
He said to me, 'O son, soften your heart
Do not dwell on the past and warm your heart'
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن
I am the humblest servant of God
Since I brought you back with my hand
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست
I have accepted from the great God
That I will never have a harsh heart towards you
پذیرفتهام از خدای بزرگ
که دل بر تو هرگز ندارم سترگ
I will seek your favor in good and bad
From now on, what you desire is fitting
بجویم هوای تو از نیک و بد
از این پس چه خواهی تو چونان سزد
He dressed his body in a hero's robe
He put it on and descended from the mountain
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگزارد پای
He descended from the mountain and sought elevation
He sought the regal attire
فرود آمد از کوه و بالای خواست
همان جامهٔ خسرو آرای خواست
The entire army came before Sam
They came open-hearted and joyful
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند
Drummers led the way before the elephants
A dust cloud like indigo rose
تبیرهزنان پیش بردند پیل
برآمد یکی گرد مانند نیل
The drum's roar with the horn's sound
The golden bell and the Indian gong
خروشیدن کوس با کرّهنای
همان زنگ زرین و هندی درای
All the riders shouted
In that happiness, they made their way
سواران همه نعره برداشتند
بدان خرّمی راه بگذاشتند
When the night spread its flag in the sky
That Roman face turned like a Zangi
چو اندر هوا شب علم برگشاد
شد آن روی رومیش زنگی نژاد
They descended on that plain
They slept and took a deep breath
بر آن دشت هامون فرود آمدند
بخفتند و یکبار دم بر زدند
When the shining sun rose in the sky
They pitched a tent made of white silk
چو بر چرخ گردان درفشنده شید
یکی خیمه زد از حریر سپید
They entered the city in joy
They came with increased heroism
به شادی به شهر اندرون آمدند
ابا پهلوانی فزون آمدند