Section 2: When his years extended like a five-fingered hand

بخش ۲: ز سالش چو یک پنجه اندر کشید

When fifty years of his age had passed

Three precious sons appeared

ز سالش چو یک پنجه اندر کشید

سه فرزند‌ش آمد گرامی پدید

With the fortune of the world-ruler, all three sons

Three royal descendants from the golden crown

به بخت جهاندار هر سه پسر

سه خسرو نژاد از در تاج زر

Tall as cypress and as beautiful as spring

In every way resembling a king

به بالا چو سرو و به رخ چون بهار

به هر چیز مانندهٔ شهریار

Of these three, two were from Shahrnaz

The youngest from the beautiful face, Arnavaz

از این سه دو پاکیزه از شهرناز

یکی کهتر از خوب چهر ارنواز

The father had not yet named them from pride

They took steps before elephants

پدر نوز ناکرده از ناز نام

همی پیش پیلان نهادند گام

Fereydun called one of his noble men

He called the most valued one forward

فریدون از آن نامداران خویش

یکی را گرانمایه‌تر خواند پیش

His name was Jandal, full of skill

In every task, he was sympathetic to the king

کجا نام او جندل پرهنر

به هر کار دلسوز بر شاه بر

He said to him, 'Travel around the world'

Choose three daughters from noble lineage

بدو گفت برگرد گرد جهان

سه دختر گزین از نژاد مهان

Three sisters from one mother and one father

Fair-faced, pure, and of royal lineage

سه خواهر ز یک مادر و یک پدر

پری چهره و پاک و خسرو گهر

Worthy of my three sons

As befitting my kinship

به خوبی سزای سه فرزند من

چنان چون بشاید به پیوند من

In height and appearance, all three are alike

So that they cannot be distinguished from each other

به بالا و دیدار هر سه یکی

که این را ندانند ازان اندکی

When Jandal heard the king's words

He conceived a pure plan

چو بشنید جندل ز خسرو سخن

یکی رای پاکیزه افگند بن

For he was wise-hearted and pure-minded

With a sweet tongue and capable of fine work

که بیدار دل بود و پاکیزه مغز

زبان چرب و شایستهٔ کار نغز

He left the commander and set out on his journey

With a few well-wishers

ز پیش سپهبد برون شد به راه

ابا چند تن مر ورا نیکخواه

He traveled from one end of Iran to the other

He inquired and listened to all kinds of conversations

یکایک ز ایران سراندر کشید

پژوهید و هرگونه گفت و شنید

In every land, wherever there was a chief

Who kept a daughter in seclusion

به هر کشوری کز جهان مهتری

به پرده درون داشتن دختری

He secretly sought all their secrets

He learned all their names and stories

نهفته بجستی همه راز‌شان

شنیدی همه نام و آواز‌شان

He did not see anyone among the noble farmers

Who was worthy of Fereydun's lineage

ز دهقان پر مایه کس را ندید

که پیوستهٔ آفریدون سزید

Wise, clear-hearted, and pure-bodied

He came to the cedar of the king of Yemen

خردمند و روشن‌دل و پاک‌تن

بیامد بر سرو شاه یمن

Jandal found his sign correctly

Three daughters just as Fereydun sought

نشان یافت جندل مر اورا درست

سه دختر چنان چون فریدون بجست

Gracefully, he approached the cedar

Just like a pheasant before a flower

خرامان بیامد به نزدیک سرو

چنان چون به پیش گل اندر تذرو

He kissed the ground and showed humility

He added praise to his lowliness

زمین را ببوسید و چربی نمود

برآن کهتری آفرین برفزود

The king of Yemen said to Jandal

May your mouth never lack praise

به جندل چنین گفت شاه یمن

که بی‌آفرینت مبادا دهن

What message do you have, what command do you give

If you are a messenger, you are on a noble path

چه پیغام داری چه فرمان دهی

فرستاده‌ای گر گرامی رهی

Jandal said to him, 'Be joyful'

May bad luck always be far from you

بدو گفت جندل که خرم بدی

همیشه ز تو دور دست بدی

I am a humble servant from Iran

Bringing a message to the king of Yemen

از ایران یکی کهترم چون شمن

پیام آوریده به شاه یمن

I bring greetings from the fortunate Fereydun

I will answer whatever they ask

درود فریدون فرخ دهم

سخن هر چه پرسند پاسخ دهم

Praise to you from Fereydun the mighty

Great is he who lacks not wisdom

ترا آفرین از فریدون گرد

بزرگ آن‌کسی کو نداردش خرد

He told me to tell the king of Yemen

To sit on the throne and smell the musk

مرا گفت شاه یمن را بگوی

که بر گاه تا مشک بوید ببوی

Know this, O head of the Arabs

That from the evil star, you are forever unharmed

بدان ای سر مایهٔ تازیان

کز اختر بدی جاودان بی‌زیان

I have a prosperous kingdom

With treasure, manpower, and strength

مرا پادشاهی آباد هست

همان گنج و مردی و نیروی دست

Three sons worthy of crown and throne

If the tale's time was the moon's time

سه فرزند شایستهٔ تاج و گاه

اگر داستان را بود گاه ماه

Needing nothing from any desire or possession

Their hands extend to every wish

ز هر کام و هر خواسته بی‌نیاز

به هر آرزو دست ایشان دراز

These three precious ones in secrecy

Now need three prince's brides

مر این سه گرانمایه را در نهفت

بباید کنون شاهزاده سه جفت

I learned from the knowledgeable

And hastened with this information

ز کار آگهان آگهی یافتم

بدین آگهی تیز بشتافتم

Where behind the veil, you have three pure ones

Oh seeker of fame, you have three pure ones

کجا از پس پرده پوشیده روی

سه پاکیزه داری تو ای نامجوی

None of these three has yet been named

When I heard this, my heart rejoiced

مران هرسه را نوز ناکرده نام

چو بشنیدم این دل شدم شادکام

That we also have three fortunate descendants

As befitting, we did not mention them

که ما نیز نام سه فرخ نژاد

چو اندر خور آید نکردیم یاد

Now these two kinds of precious gems

Should be combined with each other

کنون این گرامی دو گونه گهر

بباید برآمیخت با یکدگر

Three veiled ones seek three diadems

The worthy without dispute

سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی

سزا را سزاوار بی‌گفت‌وگوی

Fereydun gave me this message

You answer whatever comes to mind

فریدون پیامم بدین گونه داد

تو پاسخ گزار آنچه آیدت یاد

When the king of Yemen heard his message

He wilted like jasmine plucked from its stem

پیامش چو بشنید شاه یمن

بپژمرد چون زاب کنده سمن

He said, 'If before my bedside

My world-seeing eyes do not see the three moons

همی‌گفت گر پیش بالین من

نبیند سه ماه این جهان‌بین من

My bright day would be a dark night

I must open my lips to respond

مرا روز روشن بود تاره شب

بباید گشادن به پاسخ دو لب

He said to the poet, 'O seeker of fame

Time is needed in such a conversation

سراینده را گفت کای نامجوی

زمان باید اندر چنین گفت‌گوی

You should not hurry to respond now

For I have some secrets with the guide

شتابت نباید به پاسخ کنون

مرا چند راز‌ست با رهنمون

He quickly found a place for the messenger

Then he looked into the matter

فرستاده را زود جایی گزید

پس آنگه به کار اندرون بنگرید

He came and closed the door to giving audience

Sat with a group of thinkers

بیامد در بار دادن ببست

به انبوه اندیشگان در نشست

Many from the plain of spear-bearers

He called upon the experienced leaders

فراوان کس از دشت نیزه‌وران

بر خویش خواند آزموده سران

He brought out the hidden secrets

And told all the secrets before them

نهفته برون آورید از نهفت

همه راز‌ها پیش ایشان بگفت

That in the world, from our kinship

Three bright candles are before our eyes

که ما را به گیتی ز پیوند خویش

سه شمع‌ست روشن به دیدار پیش

Fereydun sent me a message

He laid a good trap before me

فریدون فرستاد زی من پیام

بگسترد پیشم یکی خوب دام

He wished to separate it from my sight

I must consult with you on a decision

همی‌کرد خواهد ز چشمم جدا

یکی رای باید زدن با شما

The messenger says, 'Thus spoke the king'

We have three kings, each worthy of the throne

فرستاده گوید چنین گفت شاه

که ما را سه شاه‌ست زیبای گاه

Each eager to be allied with me

To my three veiled daughters

گراینده هر سه به پیوند من

به سه روی پوشیده فرزند من

If I say yes with an empty heart

My lie would not suit royalty

اگر گویم آری و دل زان تهی

دروغم نه اندر خورد با مهی

And if I entrust my desires to him

My heart would be full of fire and my face full of tears

وگر آرزو‌ها سپارم بدوی

شود دل پر آتش پر از آب روی

And if I turn away from his command

I would deviate from his pact

وگر سر بپیچم ز فرمان او

به یک سو گرایم ز پیمان او

One who is the ruler of the earth

It's no game to plot against him

کسی کو بود شهریار زمین

نه بازی‌ست با او سگالید کین

I have heard from the wayfarers

What happened to Zahhak because of him

شنیدستم از مردم راه‌جوی

که ضحاک را زو چه آمد بروی

Whatever you remember of this matter

You must reveal it all to me

ازین در سخن هر چه دارید یاد

سراسر به من بر بباید گشاد

The brave experienced leaders

One by one, they spoke in response

جهان آزموده دلاور سران

گشادند یک‌یک به پاسخ زبان

We all do not see it fit

For you to be swayed by every breeze

که ما همگنان آن نبینیم رای

که هر باد را تو بجنبی ز جای

If Fereydun became the ruler of the world

We are not his subjects with earrings

اگر شد فریدون جهان شهریار

نه ما بندگانیم با گوشوار

Speaking and striving is our custom

Twisting the rein and spear is our faith

سخن‌گفتن و کوشش آیین ماست

عنان و سنان تافتن دین ماست

We conquer the earth with a dagger

We turn the air into a reed-bed with a spear

به خنجر زمین را میستان کنیم

به نیزه هوا را نیستان کنیم

If your three sons are precious to you

Open the treasury and close your lips

سه فرزند اگر بر تو هست ارجمند

سر بدره بگشای و لب را ببند

And if you seek a solution

And fear this kingship

و گر چارهٔ کار خواهی همی

بترسی ازین پادشاهی همی

Seek his valuable wishes

Whose deeds are not seen on the face

ازو آرزو‌های پرمایه جوی

که کردار آنرا نبینند روی

When he heard the words of the noblemen

He saw neither a head nor a tail in the world

چو بشنید از آن نامداران سخن

نه سر دید آن را به گیتی نه بن