Section 2: Zal the Golden went forward
بخش ۲: همی رفت پیش اندرون زال زر
Zal of gold went ahead, leading the way,
And behind him came the nobles with golden belts.
همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر
When Dastan, son of Sam, saw Kavous,
Sitting happily on his royal throne.
چو کاووس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ بر شادکام
With bowed head and humble demeanor,
He walked to his seat and took his place.
به کش کرده دست و سرافگنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
He said, 'O master of the world,
Exalted above all nobles and chiefs.'
چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافراز بر مهتران و مهان
'No throne has heard, no crown has seen,
The revolving heavens have not witnessed a fortune like yours.'
چو تخت تو نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید
'May you always be victorious and joyous,
Your mind full of wisdom, your heart full of justice.'
همه ساله پیروز بادی و شاد
سرت پر ز دانش دلت پر ز داد
The famed king welcomed him warmly,
And seated him beside himself on the throne.
شه نامبردار بنواختش
بر خویش بر تخت بنشاختش
He asked him about the hardships of the long journey,
And about the warriors and the noble Rustam.
بپرسیدش از رنج راه دراز
ز گردان و از رستم سرفراز
Zal of gold said to the king,
'May you, O king, always be blessed and victorious.'
چنین گفت مر شاه را زال زر
که نوشه بدی شاه و پیروزگر
'All are joyous and bright under your fortune,
With their heads held high under your throne.'
همه شاد و روشن به بخت تواند
برافراخته سر به تخت تواند
Then he recalled a tale,
And began speaking worthy words.
ازان پس یکی داستان کرد یاد
سخنهای شایسته را در گشاد
He said, 'O king of the world,
You are worthy of the throne and the crown of the greats.'
چنین گفت کای پادشاه جهان
سزاوار تختی و تاج مهان
'Before you, there were kings,
But they never ventured down this path.'
ز تو پیشتر پادشه بودهاند
که این راه هرگز نپیمودهاند
'Many days have passed over me,
And the heavens have turned above the earth for many years.'
که بر سر مرا روز چندی گذشت
سپهر از بر خاک چندی بگشت
'Manuchehr departed this vast world,
Leaving behind treasures and palaces.'
منوچهر شد زین جهان فراخ
ازو ماند ایدر بسی گنج و کاخ
'Likewise, from him came Nowzar and Kay Qobad,
And many greats whom we remember.'
همان زو و با نوذر و کیقباد
چه مایه بزرگان که داریم یاد
'With mighty armies and heavy maces,
They never ventured to Mazandaran.'
ابا لشکر گشن و گرز گران
نکردند آهنگ مازندران
'For that is the abode of the sorcerer demon,
A place of spells and magical traps.'
که آن خانهٔ دیو افسونگرست
طلسمست و ز بند جادو درست
'It cannot be conquered with the sword,
Nor can it be won with wealth or wisdom.'
مران را به شمشیر نتوان شکست
به گنج و به دانش نیاید به دست
It cannot be unlocked with cunning and deceit,
Do not waste effort, treasure, or wealth in vain.
هم آن را به نیرنگ نتوان گشاد
مده رنج و گنج و درم را به باد
No one gains fortune by going there,
So abandon the thought of venturing now.
همایون ندارد کس آنجا شدن
وزایدر کنون رای رفتن زدن
The army should not be led in that direction,
No king has ever held such an opinion.
سپه را بران سو نباید کشید
ز شاهان کس این رای هرگز ندید
If these noble ones are beneath you in rank,
They are still loyal servants of the just judge.
گرین نامداران ترا کهترند
چنین بندهٔ دادگر داورند
Do not sow a tree watered with the blood of nobles,
For its height and fruit will bring only curses.
تو از خون چندین سرنامدار
ز بهر فزونی درختی مکار
Its harvest and stature will be accursed,
Such is not the way of the kings of old.
که بار و بلندیش نفرین بود
نه آیین شاهان پیشین بود
Kavous responded thus in return,
Saying, 'Your thoughts are not unwelcome to me.'
چنین پاسخ آورد کاووس باز
کز اندیشهٔ تو نیم بینیاز
But I surpass Fereydun and Jam,
In valor, glory, and wealth.
ولیکن من از آفریدون و جم
فزونم به مردی و فر و درم
Even greater than Manuchehr and Kay Qobad,
Who never turned their thoughts to Mazandaran.
همان از منوچهر و از کیقباد
که مازندران را نکردند یاد
My army, courage, and treasure surpass theirs,
The world lies beneath my sharp sword.
سپاه و دل و گنجم افزونترست
جهان زیر شمشیر تیز اندرست
If knowledge has opened the world to us,
Why keep the earth hidden behind iron?
چو بردانشی شد گشاده جهان
به آهن چه داریم گیتی نهان
I will bring them all one by one into submission,
If I wield the sword and seize the throne.
شومشان یکایک به راه آورم
گر آیین شمشیر و گاه آورم
If I leave no one alive in Mazandaran,
Or impose heavy taxes and tributes upon them.
اگر کس نمانم به مازندران
وگر بر نهم باژ و ساو گران
So wretched and weak do they appear to me,
Whether sorcerers or demons, that gathering.
چنان زار و خوارند بر چشم من
چه جادو چه دیوان آن انجمن
You will soon hear for yourself this news,
That the world will be emptied of their presence.
به گوش تو آید خود این آگهی
کزیشان شود روی گیتی تهی
You, with Rostam, remain here as ruler,
Be the vigilant guardian of Iran.
تو با رستم ایدر جهاندار باش
نگهبان ایران و بیدار باش
The Creator of the world is my ally,
And the heads of the fierce demons are my prey.
جهان آفریننده یار منست
سر نره دیوان شکار منست
If you will not be my ally in battle,
Do not command me to linger here in vain.
گرایدونک یارم نباشی به جنگ
مفرمای ما را بدین در درنگ
When Zal heard these words from the king,
He found no clear course for his actions.
چو از شاه بنشنید زال این سخن
ندید ایچ پیدا سرش را ز بن
He said, 'You are the king, and we are your servants,
We speak to you with care and devotion.'
بدو گفت شاهی و ما بندهایم
به دلسوزگی با تو گویندهایم
Whether you decree justice or tyranny,
It is for you that we must take each step and breath.
اگر داد فرمان دهی گر ستم
برای تو باید زدن گام و دم
I have emptied my heart of worries,
And spoken all that I knew to say.
از اندیشه دل را بپرداختم
سخن آنچ دانستم انداختم
One cannot shield oneself from death,
Nor sew shut the world's eye with a needle.
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت
Even through caution, no one escapes fate,
The seeker of the world gains no exception from these three.
به پرهیز هم کس نجست از نیاز
جهانجوی ازین سه نیابد جواز
May the world always remain blessed for you,
And may my advice never cause you regret.
همیشه جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد
May you never regret your deeds,
May your heart, faith, and beliefs remain pure.
پشیمان مبادی ز کردار خویش
به تو باد روشن دل و دین و کیش
Swiftly, Zal bid the king farewell,
His heart filled with sorrow at his departure.
سبک شاه را زال پدرود کرد
دل از رفتن او پر از دود کرد
He left the presence of King Kavous,
The sun and moon seemed dark to his eyes.
برون آمد از پیش کاووس شاه
شده تیره بر چشم او هور و ماه
The noble elders went with him,
Like Tous, Goudarz, Roham, and Giv.
برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
Then Giv said to Zal, 'From God,
I ask only that He be our guide.'
به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای
To places beyond Kavous' reach,
I shall entrust him to no one.
به جایی که کاووس را دسترس
نباشد ندارم مر او را به کس
May greed and longing stay far from you,
And may no enemy raise their hand against you.
ز تو دور باد آز و چشم نیاز
مبادا به تو دست دشمن دراز
Wherever we go or enter,
May we hear only His blessings for you.
به هر سو که آییم و اندر شویم
جز او آفرینت سخن نشنویم
After the Creator of the world,
The land of Iran places its hope in you.
پس از کردگار جهانآفرین
به تو دارد امید ایران زمین
For the sake of the warriors, you endured hardship,
And took on such a difficult path.
ز بهر گوان رنج برداشتی
چنین راه دشوار بگذاشتی
Then they embraced him tightly,
And prepared for the journey to Sistan.
پس آنگه گرفتندش اندر کنار
ره سیستان را برآراست کار