Section 21: Zaal Zar became thoughtful for a while

بخش ۲۱: زمانی پر اندیشه شد زال زر

Once Zal, the wise, was filled with thought

He raised his mane and spread his wings wide

زمانی پر اندیشه شد زال زر

برآورد یال و بگسترد بر

Then he opened his mouth to reply

And remembered all the priests' questions

وزان پس به پاسخ زبان برگشاد

همه پرسش موبدان کرد یاد

First, of the twelve tall trees

Each with thirty branches reaching high

نخست از ده و دو درخت بلند

که هر یک همی شاخ سی برکشند

Each year has twelve new moons

Like a king with new rituals, beneath a new sky

به سالی ده و دو بود ماه نو

چو شاه نو آیین ابر گاه نو

Each month ends in thirty days

Thus, the cycle of time flows

به سی روز مه را سرآید شمار

برین سان بود گردش روزگار

Now of the two steeds you spoke

Flaming like the fire of Azar Gashasp

کنون آنکه گفتی ز کار دو اسپ

فروزان به کردار آذرگشسپ

Both are time, one white, one black

Chasing each other swiftly

سپید و سیاهست هر دو زمان

پس یکدگر تیز هر دو دوان

Night and day, passing by

The breath of the wheel counts over us

شب و روز باشد که می‌بگذرد

دم چرخ بر ما همی بشمرد

And of the thirty riders you spoke

Who passed before the king

سدیگر که گفتی که آن سی سوار

کجا برگذشتند بر شهریار

Of those thirty, one falls short

Yet when counted, they are still thirty

ازان سی سواران یکی کم شود

به گاه شمردن همان سی بود

You spoke of nothing but the waning moon

Which sometimes loses one night

نگفتی سخن جز ز نقصان ماه

که یک شب کم آید همی گاه گاه

Now, let us unsheathe these words

Of the two cypresses where the bird nests

کنون از نیام این سخن برکشیم

دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم

From Aries to Libra, the world

Hides its darkness within

ز برج بره تا ترازو جهان

همی تیرگی دارد اندر نهان

Thus, through its cycle, it turns to the moon

Filled with shadows and darkness

چنین تا ز گردش به ماهی شود

پر از تیرگی و سیاهی شود

Two cypresses, the arms of the high wheel

Half joyous, half sorrowful

دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند

کزو نیمه شادب و نیمی نژند

The flying bird, think of it as the sun

It brings the world both fear and hope

برو مرغ پران چو خورشید دان

جهان را ازو بیم و امید دان

Another town on the mountain peak

A place of patience and settlement

دگر شارستان بر سر کوهسار

سرای درنگست و جای قرار

This thorny land is like a fleeting home

Offering both treasures and suffering

همین خارستان چون سرای سپنج

کزو ناز و گنجست و هم درد و رنج

It counts your every breath

It both elevates and destroys

همی دم زدن بر تو بر بشمرد

هم او برفرازد هم او بشکرد

A wind rises with an earthquake

And chaos erupts from the world

برآید یکی باد با زلزله

ز گیتی برآید خروش و خله

All our toil remains in the thorny land

We must pass to the prosperous town

همه رنج ما ماند زی خارستان

گذر کرد باید سوی شارستان

Another reaps the benefits of our struggles

But it will not last for them either

کسی دیگر از رنج ما برخورد

نپاید برو نیز و هم بگذرد

Thus, the tale unfolds from the beginning

It remains the same, never becoming new or old

چنین رفت از آغاز یکسر سخن

همین باشد و نو نگردد کهن

If our provision is a good name

Our souls will hold that in high esteem

اگر توشه‌مان نیکنامی بود

روانها بران سر گرامی بود

But if we indulge in greed and deception

It will reveal itself when we are lifeless

و گر آز ورزیم و پیچان شویم

پدید آید آنگه که بیجان شویم

If our palace rises to touch the heavens above

Yet all we claim is a tent for our trove

گر ایوان ما سر به کیوان برست

ازان بهرهٔ ما یکی چادرست

When blood and dust cover our resting face

All that remains is fear, sorrow, and trace

چو پوشند بر روی ما خون و خاک

همه جای بیمست و تیمار و باک

The plain and that man with a sharp scythe in hand

Dry and wet alike fear his command

بیابان و آن مرد با تیز داس

کجا خشک و تر زو دل اندر هراس

He cuts both the dry and wet the same

No pleas or words can ever tame

تر و خشک یکسان همی بدرود

وگر لابه سازی سخن نشنود

The reaper is time; we are like the grass

It cuts grandsons and ancestors as it does pass

دروگر زمانست و ما چون گیا

همانش نبیره همانش نیا

To old and young, it turns not its eye

The prey that comes before it cannot deny

به پیر و جوان یک به یک ننگرد

شکاری که پیش آیدش بشکرد

Such is the structure and fate of the world

No one is born but to death they’re hurled

جهان را چنینست ساز و نهاد

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

It enters through this door and departs from that

Time counts its breaths as it lays the mat

ازین در درآید بدان بگذرد

زمانه برو دم همی بشمرد

When Zal spoke these words so clear and wise

The king’s heart was gladdened; delight filled his eyes

چو زال این سخنها بکرد آشکار

ازو شادمان شد دل شهریار

In joy, a gathering was splendidly prepared

The king of the world a jubilant air shared

به شادی یکی انجمن برشگفت

شهنشاه گیتی زهازه گرفت

The king adorned a festive hall of cheer

Bright as the moon on the fourteenth night, clear

یکی جشنگاهی بیاراست شاه

چنان چون شب چارده چرخ ماه

They poured wine till the world grew dim

The revelers dazzled by wine at its brim

کشیدند می تا جهان تیره گشت

سرمیگساران ز می خیره گشت

The echoes of men rose above the throne

One by one, they exited the king’s zone

خروشیدن مرد بالای گاه

یکایک برآمد ز درگاه شاه

The warriors departed, joyous and spry

Each holding the other’s hand, waving goodbye

برفتند گردان همه شاد و مست

گرفته یکی دست دیگر به دست

As the sun rose its flame above the hill

The noble leaders awoke from their still

چو برزد زبانه ز کوه آفتاب

سر نامدران برآمد ز خواب

Zal the brave came girded with resolve

Before the king like a lion to evolve

بیامد کمربسته زال دلیر

به پیش شهنشاه چون نره شیر

He sought permission to return from court

To visit his father, the noble strong fort

به دستوری بازگشتن ز در

شدن نزد سالار فرخ پدر

He told the king, ‘O ruler of kind heart

My soul longs for Sam, from whom I mustn’t part

به شاه جهان گفت کای نیکخوی

مرا چهر سام آمدست آرزوی

I kiss this ivory throne’s noble base

My heart is lit by its might and grace

ببوسیدم این پایهٔ تخت عاج

دلم گشت روشن بدین برز و تاج

The king said to him, 'O brave young warrior,'

'This day too must be entrusted to you.'

بدو گفت شاه ای جوانمرد گرد

یک امروز نیزت بباید سپرد

'You desire the daughter of Mehrab,'

'Yet your heart’s path leads to Sam of Zabul.'

ترا بویهٔ دخت مهراب خاست

دلت راهش سام زابل کجاست

He ordered drums and Indian gongs to sound,

And flutes to play as they marched to the field.

بفرمود تا سنج و هندی درای

به میدان گذارند با کره نای

With spears, maces, arrows, and bows in hand,

The warriors went forth, all in high spirits.

ابا نیزه و گرز و تیر و کمان

برفتند گردان همه شادمان

They took their bows and sharp arrows of steel,

Aiming as if it were a day of battle.

کمانها گرفتند و تیر خدنگ

نشانه نهادند چون روز جنگ

Each twisted his reins to some purpose anew,

With maces, swords, arrows, and spears.

بپیچید هر یک به چیزی عنان

به گرز و به تیغ و به تیر و سنان

A tall tree stood in the king’s arena,

Enduring many years and months.

درختی گشن بد به میدان شاه

گذشته برو سال بسیار و ماه

Sam’s mighty hand stretched his bow,

Spurred his steed, and announced his name.

کمان را بمالید دستان سام

برانگیخت اسپ و برآورد نام

He struck the center of the tall tree,

The royal arrow cut clean through.

بزد بر میان درخت سهی

گذاره شد آن تیر شاهنشهی

While galloping, he loosed another arrow,

And passed by, like a roaring lion.

هم اندر تگ اسپ یک چوبه تیر

بینداخت و بگذاشت چون نره شیر

The spear-bearers took up their shields,

And circled with heavy stones in hand.

سپر برگرفتند ژوپین‌وران

بگشتند با خشتهای گران

Zal asked the young Turk for a shield,

Spurred his steed, his mane flying high.

سپر خواست از ریدک ترک زال

برانگیخت اسپ و برآورد یال

He cast aside his bow and seized his spear,

With it, he took an unprecedented prey.

کمان را بینداخت و ژوپین گرفت

به ژوپین شکار نوآیین گرفت

He struck three shields with his stone, like a hero,

And flung them aside with disdain.

بزد خشت بر سه سپر گیل‌وار

گشاده به دیگر سو افگند خوار

The world’s king asked the noble warriors,

'Who among you will face him in battle?'

به گردنکشان گفت شاه جهان

که با او که جوید نبرد از مهان

One stepped forward to challenge him in combat,

With arrows and spears raising dust.

یکی برگراییدش اندر نبرد

که از تیر و ژوپین برآورد گرد

The warriors all took up their weapons,

Hearts enraged and tongues sharp with taunts.

همه برکشیدند گردان سلیح

بدل خشمناک و زبان پر مزیح

They went to the battlefield, twisting their reins,

With spears and polished lances in hand.

به آورد رفتند پیچان عنان

ابا نیزه و آب داده سنان

It came to pass that man confronted man,

Zal spurred his steed, and dust rose high.

چنان شد که مرد اندر آمد به مرد

برانگیخت زال اسپ و برخاست گرد

He looked to see who among them was the rider,

Reining in, proud and noble in stature.

نگه کرد تا کیست زیشان سوار

عنان پیچ و گردنکش و نامدار

Out of the dust emerged like a whale,

Seized his belt tightly within his grip.

ز گرد اندر آمد بسان نهنگ

گرفتش کمربند او را به چنگ

So effortlessly he lifted him off the saddle,

That both the king and the army stood in awe.

چنان خوارش از پشت زین برگرفت

که شاه و سپه ماند اندر شگفت

The proud warriors shouted aloud,

No one has ever seen such a display.

به آواز گفتند گردنکشان

که مردم نبیند کسی زین نشان

Whoever seeks battle against him,

Shall stain his mother's dress with azure tears.

هر آن کس که با او بجوید نبرد

کند جامه مادر برو لاژورد

Neither lions give birth to such heroes,

For he is no less than a dragon in might.

ز شیران نزاید چنین نیز گرد

چه گرد از نهنگانش باید شمرد

Blessed is Sam, the hero, for leaving such a legacy,

A brave warrior who remains renowned in the world.

خنک سام یل کش چنین یادگار

بماند به گیتی دلیر و سوار

The great king bestowed his praise upon him,

As did the noble and renowned leaders.

برو آفرین کرد شاه بزرگ

همان نامور مهتران سترگ

The nobles went to the king's palace,

With girded waists and adorned caps.

بزرگان سوی کاخ شاه آمدند

کمر بسته و با کلاه آمدند

The king of the world prepared a grand robe,

Which left all the nobles astonished.

یکی خلعت آراست شاه جهان

که گشتند ازان خیره یکسر مهان

From the precious crown to the golden throne,

From armlets and necklaces to golden girdles.

چه از تاج پرمایه و تخت زر

چه از یاره و طوق و زرین کمر

Also included were luxurious garments,

With servants, horses, and all kinds of treasures.

همان جامه‌های گرانمایه نیز

پرستنده و اسپ و هر گونه چیز

All these the king entrusted to Zal, the commander,

Everything from end to end.

به زال سپهبد سپرد آن زمان

همه چیزها از کران تا کران