Section 22: Then, Sam wrote a response letter
بخش ۲۲: پس آن نامه سام پاسخ نوشت
Then Sam wrote a response to the letter
Writing words of wonder and good fortune
پس آن نامهٔ سام پاسخ نوشت
شگفتی سخنهای فرخ نوشت
O renowned and brave hero
Victorious in every task like a lion
که ای نامور پهلوان دلیر
به هر کار پیروز برسان شیر
The revolving sky sees no one like you
In battle, in feast, in wisdom, and in visage
نبیند چو تو نیز گردان سپهر
به رزم و به بزم و به رای و به چهر
The fortunate son, Zal the rider
From whom a legacy remains in the world
همان پور فرخنده زال سوار
کزو ماند اندر جهان یادگار
He arrived and I knew of his desires
His wishes, decisions, and peace
رسید و بدانستم از کام او
همان خواهش و رای و آرام او
Everything you desired came to fruition
The same was Zal's wish and peace
برآمد هر آنچ آن ترا کام بود
همان زال را رای و آرام بود
I entrusted all desires to him
And counted many fortunate days with him
همه آرزوها سپردم بدوی
بسی روز فرخ شمردم بدوی
From a lion whose prey is a leopard
What will be born but a fierce lion in battle
ز شیری که باشد شکارش پلنگ
چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ
I sent him with a joyful heart
May ill-will be far from him
گسی کردمش با دلی شادمان
کزو دور بادا بد بدگمان
Zal the brave left with prosperity
He rose above the warriors in the army
برون رفت با فرخی زال زر
ز گردان لشکر برآورده سر
He sent a messenger to Sam
Saying, 'I returned from the joyful king'
نوندی برافگند نزدیک سام
که برگشتم از شاه دل شادکام
With royal gifts and a crown
The same bracelets, torque, and ivory throne
ابا خلعت خسروانی و تاج
همان یاره و طوق و هم تخت عاج
The hero was so delighted by those words
That he became young again with his old head
چنان شاد شد زان سخن پهلوان
که با پیر سر شد به نوی جوان
He quickly sent a rider to Kabul
To tell Mehrab what had happened
سواری به کابل برافگند زود
به مهراب گفت آن کجا رفته بود
About the kindness of the world's king
And the joy that came from the nobles
نوازیدن شهریار جهان
وزان شادمانی که رفت از مهان
Now that Dastan has come to me
We will act as is fitting
من اینک چو دستان بر من رسد
گذاریم هر دو چنان چون سزد
The king of Kabul was so pleased
By the union with the sun of Zabulistan
چنان شاد شد شاه کابلستان
ز پیوند خورشید زابلستان
Who said their lives are so easily given
Summoning joy-bringers from every place
که گفتی همی جان برافشاندند
ز هر جای رامشگران خواندند
When Mehrab became happy and clear-minded
His lips smiled, and his heart rejoiced
چو مهراب شد شاد و روشن روان
لبش گشت خندان و دل شادمان
He summoned the precious Sindokht
And spoke many kind words with her
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با او براند
He said to her, 'O blessed consort
You have brightened this dark place with your wisdom'
بدو گفت کای جفت فرخنده رای
بیفروخت از رایت این تیره جای
You touched a branch that on earth
Kings would praise it
به شاخی زدی دست کاندر زمین
برو شهریاران کنند آفرین
Just as you built from the start
The end of it has now come to seek
چنان هم کجا ساختی از نخست
بیاید مر این را سرانجام جست
All the treasures are laid out before you
Whether an ivory throne or any desire
همه گنج پیش تو آراستست
اگر تخت عاجست اگر خواستست
When Sindokht heard this, she turned back
And went to her daughter, revealing the secret
چو بشنید سیندخت ازو گشت باز
بر دختر آمد سراینده راز
She gave her the good news of seeing Zal
Saying, 'You saw what you wished for'
همی مژده دادش به دیدار زال
که دیدی چنان چون بباید همال
From the nobility of your character, men and women
Will raise their heads above reproach
زن و مرد را از بلندی منش
سزد گر فرازد سر از سرزنش
You swiftly pursued your heart's desire
Now you have found all that you sought
سوی کام دل تیز بشتافتی
کنون هر چه جستی همه یافتی
Rudabeh said to her, 'O queenly woman
Worthy of praise in every assembly'
بدو گفت رودابه ای شاه زن
سزای ستایش به هر انجمن
I will make a pillow from the dust of your feet
And beautify the faith by your command
من از خاک پای تو بالین کنم
به فرمانت آرایش دین کنم
May the evil eyes be far from you
May your heart and soul be a house of feasts
ز تو چشم آهرمنان دور باد
دل و جان تو خانهٔ سور باد
When Sindokht heard her words
She turned to adorning the palace
چو بشنید سیندخت گفتار اوی
به آرایش کاخ بنهاد روی
She decorated the halls like paradise
With rosewater, wine, musk, and ambergris
بیاراست ایوانها چون بهشت
گلاب و می و مشک و عنبر سرشت
She spread out a carpet embroidered with gold
Woven with chrysolite all over
بساطی بیفگند پیکر به زر
زبر جد برو بافته سر به سر
The rest of his form was in sweet water
Each droplet a bead of water
دگر پیکرش در خوشاب بود
که هر دانهای قطرهای آب بود
In one hall, a golden throne was placed
Adorned in Chinese fashion and decor
یک ایوان همه تخت زرین نهاد
به آیین و آرایش چین نهاد
His entire form was adorned with gems
Among the gems, designs were engraved
همه پیکرش گوهر آگنده بود
میان گهر نقشها کنده بود
The throne's base was of ruby
It was the throne of kings and very precious
ز یاقوت مر تخت را پایه بود
که تخت کیان بود و پرمایه بود
Another hall was filled with clothes and wine
Brought from Persia, Ahvaz, and Rey
یک ایوان همه جامهٔ رود و می
بیاورده از پارس و اهواز و ری
He adorned Rudabeh like a painting
Full of clothes, colors, and the scent of spring
بیاراست رودابه را چون نگار
پر از جامه و رنگ و بوی بهار
All of Kabulistan was decorated
Full of colors, scents, and wealth
همه کابلستان شد آراسته
پر از رنگ و بوی و پر از خواسته
They adorned the backs of the elephants
Summoning servants from Kabul
همه پشت پیلان بیاراستند
ز کابل پرستندگان خواستند
The entertainers sat on the elephants
With golden crowns on their heads
نشستند بر پیل رامشگران
نهاده به سر بر زر افسران
They prepared for the welcoming
They sought gifts of musk and gold for it
پذیره شدن را بیاراستند
نثارش همه مشک و زر خواستند