Section 23: Dastan hastened as he rode

بخش ۲۳: همی راند دستان گرفته شتاب

Dastan rode swiftly

Like a bird in flight and a ship on water

همی راند دستان گرفته شتاب

چو پرنده مرغ و چو کشتی برآب

No one was aware of his arrival

No one went to meet him with honor

کسی را نبد ز آمدنش آگهی

پذیره نرفتند با فرهی

A roar arose from the royal palace

Announcing the arrival of Zal the fortunate

خروشی برآمد ز پرده سرای

که آمد ز ره زال فرخنده‌رای

Sam the hero welcomed him joyfully

Holding him in his embrace for a moment

پذیره شدش سام یل شادمان

همی داشت اندر برش یک زمان

He dismounted and kissed the ground

And spoke of what he saw and heard

فرود آمد از باره بوسید خاک

بگفت آن کجا دید و بشنید پاک

He sat on Sam's precious throne

With Zal, cheerful and content

نشست از بر تخت پرمایه سام

ابا زال خرم دل و شادکام

He began speaking of Sindokht's words

His lips smiled, trying to hide it

سخنهای سیندخت گفتن گرفت

لبش گشت خندان نهفتن گرفت

He said, 'A message came from Kabul

The messenger was a woman named Sindokht'

چنین گفت کامد ز کابل پیام

پیمبر زنی بود سیندخت نام

She sought a promise from me, and I gave her time

That I would never be suspicious of her

ز من خواست پیمان و دادم زمان

که هرگز نباشم بدو بدگمان

For everything she requested from me in goodwill

We set our words straight on that matter

ز هر چیز کز من به خوبی بخواست

سخنها بران برنهادیم راست

First, that with the moon of Kabulistan

The sun of Zabulistan shall be joined

نخست آنکه با ماه کابلستان

شود جفت خورشید زابلستان

Secondly, that we shall visit her as guests

And be fully cured of those pains

دگر آنکه زی او به مهمان شویم

بران دردها پاک درمان شویم

A messenger came from his presence

Announcing that the task is completed, show your face

فرستاده‌ای آمد از نزد اوی

که پردخته شد کار بنمای روی

Now, what is the reply to the messenger

What do we tell the noble Mehrab

کنون چیست پاسخ فرستاده را

چه گوییم مهراب آزاده را

Zal's heart was so filled with joy

That his entire complexion turned ruby-red

ز شادی چنان شد دل زال سام

که رنگش سراپای شد لعل فام

He responded, 'O hero

If you see it with a clear mind'

چنین داد پاسخ که ای پهلوان

گر ایدون که بینی به روشن روان

Lead the army, and we will go to Kabul

Speak of this matter and we will listen

سپه رانی و ما به کابل شویم

بگوییم زین در سخن بشنویم

Fortunate Sam looked at Dastan

Knowing what he desired from this

به دستان نگه کرد فرخنده سام

بدانست کورا ازین چیست کام

Any word not about Mehrab's daughter

Is nothing but a dream to Zal

سخن هر چه از دخت مهراب نیست

به نزدیک زال آن جز از خواب نیست

He ordered the bells and Indian drums to be sounded

They played and opened the palace curtains

بفرمود تا زنگ و هندی درای

زدند و گشادند پرده سرای

A brave man sent a swift camel

So that it would reach Mehrab the lion

هیونی برافگند مرد دلیر

بدان تا شود نزد مهراب شیر

To announce that the commander has arrived

With Zal, elephants, and a portion of the army

بگوید که آمد سپهبد ز راه

ابا زال با پیل و چندی سپاه

The messenger swiftly reached Kabul

A roar rose up as was fitting

فرستاده تازان به کابل رسید

خروشی برآمد چنان چون سزید

The king of Kabulistan was so delighted

By the union with the sun of Zabulistan

چنان شاد شد شاه کابلستان

ز پیوند خورشید زابلستان

That you would think they were sacrificing their lives

Summoning joy-bringers from every place

که گفتی همی جان برافشاندند

ز هر جای رامشگران خواندند