Section 6: A long time passed in this

بخش ۶: برآمد برین روزگار دراز

A long time passed

The world held secrets in its heart

برآمد برین روزگار دراز

زمانه به دل در همی داشت راز

Fereydun the wise became old

He walked in the spring garden

فریدون فرزانه شد سالخورد

به باغ بهار اندر آورد گرد

In this manner, all words turn

They become weak as they age

برین گونه گردد سراسر سخن

شود سست نیرو چو گردد کهن

When darkness entered the affairs

The wealthy became bewildered

چو آمد به کاراندرون تیرگی

گرفتند پرمایگان خیرگی

Salm's heart was shaken

His way and opinion changed

بجنبید مر سلم را دل ز جای

دگرگونه‌تر شد به آیین و رای

His heart was drowned in greed

He sat down to think with a guide

دلش گشت غرقه به آزاندرون

به اندیشه بنشست با رهنمون

He did not like his father's division

Who gave the golden throne to the younger son

نبودش پسندیده بخش پدر

که داد او به کهتر پسر تخت زر

His heart was full of spite, his face full of frowns

He sent a messenger to the king of China

به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین

فرسته فرستاد زی شاه چین

He sent a message to his brother

Saying, 'Live forever, happy and joyful'

فرستاد نزد برادر پیام

که جاوید زی خرم و شادکام

Know this, O King of the Turks and China

The bright heart is separated from the best

بدان ای شهنشاه ترکان و چین

گسسته دل روشن از به گزین

You seem to have lost interest in goodness

Your demeanor is low, but your stature is like a tall cypress

ز نیکی زیان کرده گویی پسند

منش پست و بالا چو سرو بلند

Now listen to a story from me

You have not heard such a tale from the ancients

کنون بشنو ازمن یکی داستان

کزین گونه نشنیدی از باستان

We were three sons, worthy of the throne

One younger than us rose in fortune

سه فرزند بودیم زیبای تخت

یکی کهتر از ما برآمد به بخت

If I am older in age and wisdom

Time was favorable to me

اگر مهترم من به سال و خرد

زمانه به مهر من اندر خورد

The crown, throne, and cap passed over me

It befits none but you, O King

گذشته ز من تاج و تخت و کلاه

نزیبد مگر بر تو ای پادشاه

It is fitting if we both remain sorrowful

For our father did us such an injustice

سزد گر بمانیم هر دو دژم

کزین سان پدر کرد بر ما ستم

He gave Iran, the plains of the warriors, and Yemen to Iraj

And Rome and the West to me

چو ایران و دشت یلان و یمن

به ایرج دهد روم و خاور به من

He gave you the borders of the Turks and China

Making you the commander of the land of Iran

سپارد ترا مرز ترکان و چین

که از تو سپهدار ایران زمین

In this division, I have no role

My father's mind was not in the right place

بدین بخشش اندر مرا پای نیست

به مغز پدر اندرون رای نیست

The messenger's camel placed its foot

And came near the Lord of Turan

هیون فرستاده بگزارد پای

بیامد به نزدیک توران خدای

He listened well and remembered everything

He filled the mindless head of Tur with wind

به خوبی شنیده همه یاد کرد

سر تور بی‌مغز پرباد کرد

When Tur the brave heard this secret

He suddenly raged like a lion

چو این راز بشنید تور دلیر

برآشفت ناگاه برسان شیر

He responded thus to the king

Remember this and say these words to him

چنین داد پاسخ که با شهریار

بگو این سخن هم چنین یاد دار

That in our youth, our father

Deceived us in this way, O just one

که ما را به گاه جوانی پدر

بدین گونه بفریفت ای دادگر

This is a tree he planted himself

Its water is blood and its leaves are wounds

درختیست این خود نشانده بدست

کجا آب او خون و برگش کبست

You and I must now discuss this

We must come to a conclusion

ترا با من اکنون بدین گفت‌گوی

بباید بروی اندر آورد روی

Make wise decisions and careful observations

Send a swift messenger to the king

زدن رای هشیار و کردن نگاه

هیونی فگندن به نزدیک شاه

Choose an eloquent speaker from among us

He should be sent to the king of the world

زبان‌آوری چرب گوی از میان

فرستاد باید به شاه جهان

Instead of cowardice and deceit

The brave should not find patience

به جای زبونی و جای فریب

نباید که یابد دلاور شکیب

There should be no delay in this matter

Where comfort comes in preparation

نشاید درنگ اندرین کار هیچ

کجا آید آسایش اندر بسیچ

When the messenger brought back the response

The hidden secret was unveiled

فرستاده چون پاسخ آورد باز

برهنه شد آن روی پوشیده‌راز

One brother went from Rome, the other from China

Poison mixed with honey

برفت این برادر ز روم آن ز چین

به زهر اندر آمیخته انگبین

They met each other again

They spoke openly and in secret

رسیدند پس یک به دیگر فراز

سخن راندند آشکارا و راز

They then chose a sharp-witted priest

Eloquent, perceptive, and knowledgeable

گزیدند پس موبدی تیزویر

سخن گوی و بینادل و یادگیر

They cleared the place of strangers

They deliberated on all kinds of opinions

ز بیگانه پردخته کردند جای

سگالش گرفتند هر گونه رای

Salm initiated the conversation

He washed his eyes of his father's shame

سخن سلم پیوند کرد از نخست

ز شرم پدر دیدگان را بشست

He told the messenger to pave the way

You should not be caught by wind and dust

فرستاده را گفت ره برنورد

نباید که یابد ترا باد و گرد

When you arrive at Fereydun's palace

First give greetings from both sons

چو آیی به کاخ فریدون فرود

نخستین ز هر دو پسر ده درود

Then tell him to fear God

He should be mindful in both abodes

پس آنگه بگویش که ترس خدای

بباید که باشد به هر دو سرای

A young man hopes for old age

His white hair does not turn black

جوان را بود روز پیری امید

نگردد سیه‌ ، مویِ گشته سپید

Why delay in this tight place

When the house of delay has become tight for you

چه سازی درنگ اندرین جای تنگ

که شد تنگ بر تو سرای درنگ

The pure God gave you the world

From the shining sun to the dark earth

جهان مرترا داد یزدان پاک

ز تابنده خورشید تا تیره خاک

You set all customs and paths according to your desires

You did not look at God's command

همه بآرزو ساختی رسم و راه

نکردی به فرمان یزدان نگاه

You sought nothing but crookedness and deficiency

You did not bring truth within generosity

نجستی به جز کژی و کاستی

نکردی به بخشش درون راستی

You had three wise and brave sons

The great one became dark and keen-minded

سه فرزند بودت خردمند و گرد

بزرگ آمدت تیره بیدار خرد

You did not see more skill with one

Where the other surpassed him

ندیدی هنر با یکی بیشتر

کجا دیگری زو فرو برد سر

You made one the dragon's breath

You raised one into the clouds

یکی را دم اژدها ساختی

یکی را به ابر اندر افراختی

One had a crown on his head at your bedside

Your world-view became happy with him

یکی تاج بر سر ببالین تو

برو شاد گشته جهان‌بین تو

We are not lesser than him in mother and father

Neither in the royal throne nor in worthiness

نه ما زو به مام و پدر کمتریم

نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم

O just ruler of the earth

May this judgment never be praised

ایا دادگر شهریار زمین

برین داد هرگز مباد آفرین

If the crown from that worthless head

Becomes distant and the world is freed from him

اگر تاج از آن تارک بی‌بها

شود دور و یابد جهان زو رها

You give him a corner of the world

He will sit hidden from you like us

سپاری بدو گوشه‌ای از جهان

نشیند چو ما از تو خسته نهان

Otherwise, the riders of the Turks and China

And the warriors from Rome seeking vengeance

و گرنه سواران ترکان و چین

هم از روم گردان جوینده کین

I will gather an army with maces

From Iran, I will destroy Iraj

فراز آورم لشگر گرزدار

از ایران و ایرج برآرم دمار

When the priest heard the harsh message

He kissed the ground and turned his back

چو بشنید موبد پیام درشت

زمین را ببوسید و بنمود پشت

He mounted the saddle in such a way

That fire would move from its place with the wind

بر آنسان به زین اندر آورد پای

که از باد آتش بجنبد ز جای

He arrived at the court of King Fereydun

He saw a raised head with no end

به درگاه شاه آفریدون رسید

برآورده‌ای دید سر ناپدید

His height reached the clouds

His width from mountain to mountain on the ground

به ابر اندر آورده بالای او

زمین کوه تا کوه پهنای او

Sitting at the door among the noble ones

Inside the curtain, the place of the wealthy

نشسته به در بر گرانمایگان

به پرده درون جای پرمایگان

With one hand holding a lion and a leopard

In the other hand, fierce war elephants

به یک دست بربسته شیر و پلنگ

به دست دگر ژنده پیلان جنگ

From among the many valiant and noble warriors

A roar arose like the voice of a lion

ز چندان گرانمایه گرد دلیر

خروشی برآمد چو آوای شیر

The hall seemed like the sky

With a mighty army standing around him

سپهریست پنداشت ایوان به جای

گران لشگری گرد او بر به پای

The vigilant and informed went

And spoke to the king of the world

برفتند بیدار کارآگهان

بگفتند با شهریار جهان

That a messenger has come to the king

A dignified man with presence

که آمد فرستاده‌ای نزد شاه

یکی پرمنش مرد با دستگاه

He ordered the curtain to be raised

They let him enter the court on his horse

بفرمود تا پرده برداشتند

بر اسپش ز درگاه بگذاشتند

When his eyes met Fereydun's face

He saw nothing but the king in his eyes and heart

چو چشمش به روی فریدون رسید

همه دیده و دل پر از شاه دید

Tall as a cypress, and face like the sun

Hair like camphor around a red rose

به بالای سرو و چو خورشید روی

چو کافور گرد گل سرخ موی

Two lips full of smiles, two cheeks full of blush

Royal speech full of soft words

دولب پر ز خنده دو رخ پر ز شرم

کیانی زبان پر ز گفتار نرم

Fereydun seated him immediately

Gave him a deserving place next to himself

نشاندش هم آنگه فریدون ز پای

سزاوار کردش بر خویش جای

He first asked him about the two dear ones

If they were joyful and healthy

بپرسیدش از دو گرامی نخست

که هستند شادان دل و تن‌درست

Then he asked about the long and arduous journey

If he was weary from the ups and downs

دگر گفت کز راه دور و دراز

شدی رنجه اندر نشیب و فراز

The messenger said, 'O noble king

May no one see misfortune before you'

فرستاده گفت ای گرانمایه شاه

ابی تو مبیناد کس پیش‌گاه

Everyone you ask about is in your favor

All live purely by your name

ز هر کس که پرسی به کام تواند

همه پاک زنده به نام تواند

I am an unworthy servant of the king

In such an ungracious state

منم بنده‌ای شاه را ناسزا

چنین بر تن خویش ناپارسا

I have brought a harsh message to the king

The sender is angry, and I am innocent

پیامی درشت آوریده به شاه

فرستنده پر خشم و من بیگناه

I will say what the king commands

The message of the foolish young ones

بگویم چو فرمایدم شهریار

پیام جوانان ناهوشیار

He then ordered him to open his mouth

He remembered all the words he had heard

بفرمود پس تا زبان برگشاد

شنیده سخن سر به سر کرد یاد

Fereydun listened to him attentively

When he heard it, his mind started to boil

فریدون بدو پهن بگشاد گوش

چو بشنید مغزش برآمد به جوش

He said to the messenger, 'O wise one

You must now ask for forgiveness'

فرستاده را گفت کای هوشیار

بباید ترا پوزش اکنون به کار

For I had high hopes from them

And placed them in my heart

که من چشم از ایشان چنین داشتم

همی بر دل خویش بگذاشتم

From a bad gem, no greatness comes

My heart gave me this insight

که از گوهر بد نیاید مهی

مرا دل همی داد این آگهی

Tell those two impure and futile ones

Two demons with cleansed minds

بگوی آن دو ناپاک بیهوده را

دو اهریمن مغز پالوده را

Blessed are you for revealing the gem

Greetings to you in this way

انوشه که کردید گوهر پدید

درود از شما خود بدین سان سزید

If your minds have emptied from my advice

You had no awareness from your wisdom

ز پند من ار مغزتان شد تهی

همی از خردتان نبود آگهی

You have neither shame nor fear of God

This is surely your way of thinking

ندارید شرم و نه بیم از خدای

شما را همانا همین‌ست رای

My hair was once pitch-black

With a tall stature like a cypress and a face like the moon

مرا پیشتر قیرگون بود موی

چو سرو سهی قد و چون ماه روی

The sky that bent my back

Did not become low and still remains upright

سپهری که پشت مرا کرد کوز

نشد پست و گردان بجایست نوز

This time will also bend you

It will not remain so steadfast

خماند شما را هم این روزگار

نماند برین گونه بس پایدار

By the supreme name of the pure God

By the shining sun and the dark earth

بدان برترین نام یزدان پاک

به رخشنده خورشید و بر تیره خاک

By the throne and the crown, by Venus and the moon

That I did not look at you with evil

به تخت و کلاه و به ناهید و ماه

که من بد نکردم شما را نگاه

I gathered a group of wise men

Astrologers and priests

یکی انجمن کردم از بخردان

ستاره شناسان و هم موبدان

Many times have passed in this

We did not give away the earth to the wind

بسی روزگاران شدست اندرین

نکردیم بر باد بخشش زمین

I sought only truth from this word

Neither the beginning nor the end was crooked

همه راستی خواستم زین سخن

به کژی نه سر بود پیدا نه بن

The fear of God was in the midst

I sought all truth in the world

همه ترس یزدان بد اندر میان

همه راستی خواستم در جهان

When they gave me the prosperous world

I did not seek to scatter the assembly

چو آباد دادند گیتی به من

نجستم پراگندن انجمن

I said that the throne would remain prosperous

I entrusted it to three fortunate eyes

مگر همچنان گفتم آباد تخت

سپارم به سه دیدهٔ نیک بخت

If now your hearts from my path

Have been led astray by the demon to crookedness and darkness

شما را کنون گر دل از راه من

به کژی و تاری کشید اهرمن

See if the high Creator

Will approve such things from you

ببینید تا کردگار بلند

چنین از شما کرد خواهد پسند

I will tell you a story if you listen

You will reap what you have sown

یکی داستان گویم ار بشنوید

همان بر که کارید خود بدروید

The guide said to us

This is our eternal abode

چنین گفت باما سخن رهنمای

جزین است جاوید ما را سرای

Greed has taken its seat on the throne of wisdom

Why have you partnered with such a devil

به تخت خرد بر نشست آزتان

چرا شد چنین دیو انبازتان

I fear that in the clutches of this dragon

Your souls will escape from your bodies

بترسم که در چنگ این اژدها

روان یابد از کالبدتان رها

For me, the time to leave this world has come

It is not the time for haste and turmoil

مرا خود ز گیتی گه رفتن است

نه هنگام تندی و آشفتن است

But this is what the old man says

Who had three noble sons

ولیکن چنین گوید آن سالخورد

که بودش سه فرزند آزاد مرد

When greed leaves the hearts

What is the earth and the kingly crown

که چون آز گردد ز دلها تهی

چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی

One who buries his brother in the ground

Deserves not to be called pure

کسی کو برادر فروشد به خاک

سزد گر نخوانندش از آب پاک

The world has seen many like you

It will not be tamed by anyone

جهان چون شما دید و بیند بسی

نخواهد شدن رام با هر کسی

From what you know of the Creator

Salvation lies in the days of reckoning

کزین هر چه دانید از کردگار

بود رستگاری به روز شمار

Seek and make that your provision for the journey

Strive to shorten the suffering

بجویید و آن توشهٔ ره کنید

بکوشید تا رنج کوته کنید

The messenger heard his words

Kissed the ground and turned away

فرستاده بشنید گفتار اوی

زمین را ببوسید و برگاشت روی

He returned from Fereydun in such a way

As if he had become one with the wind

ز پیش فریدون چنان بازگشت

که گفتی که با باد انباز گشت