Section 9: When he came near the Arvand River

بخش ۹: چو آمد به نزدیک اروندرود

When he reached the banks of the Arvand River,

He sent greetings to the keepers of the river.

چو آمد به نزدیک اروندرود

فرستاد زی رودبانان درود

To the riverkeepers, the victorious king said:

Prepare the ships immediately for the journey.

بران رودبان گفت پیروز شاه

که کشتی برافگن هم اکنون به راه

Take me and my army to the other side,

And leave none of us behind on this shore.

مرا با سپاهم بدان سو رسان

از اینها کسی را بدین سو ممان

So that I may cross over the water,

With speed, using ships and boats.

بدان تا گذر یابم از روی آب

به کشتی و زورق هم اندر شتاب

But the riverkeeper refused to bring the ships,

And would not yield to Fereydoun’s command.

نیاورد کشتی نگهبان رود

نیامد بگفت فریدون فرود

He replied thus: 'The King of the World',

Told me in secret these very words:

چنین داد پاسخ که شاه جهان

چنین گفت با من سخن در نهان

Let not even a gnat cross the river,

Until you receive proper permission and a seal.

که مگذار یک پشه را تا نخست

جوازی بیابی و مهری درست

When Fereydoun heard this, he grew enraged,

And was not deterred by the deep waters.

فریدون چو بشنید شد خشمناک

ازان ژرف دریا نیامدش باک

At once, he fastened his royal belt,

And mounted his swift steed.

هم آنگه میان کیانی ببست

بران بارهٔ تیزتک بر نشست

His heart sharpened for vengeance and battle,

And he drove his crimson horse into the water.

سرش تیز شد کینه و جنگ را

به آب اندر افگند گلرنگ را

His companions girded their belts,

And all plunged into the sea together.

ببستند یارانش یکسر کمر

همیدون به دریا نهادند سر

With blessings, they rode their swift horses,

Plunging their saddles into the waters.

بر آن بادپایان با آفرین

به آب اندرون غرقه کردند زین

They reached the shore, their hearts seeking vengeance,

And set their sights on Bayt al-Maqdis.

به خشکی رسیدند سر کینه جوی

به بیت‌المقدس نهادند روی

There, they spoke of a mighty hero,

And called it the castle of Dezhoudj.

که بر پهلوانی زبان راندند

همی کنگ دژهودجش خواندند

Now know the pure house in Arabic

As the raised palace of Zahhak

به تازی کنون خانهٔ پاک دان

برآورده ایوان ضحاک دان

When they came close to the city from the plain

Seeking sustenance from that city

چو از دشت نزدیک شهر آمدند

کزان شهر جوینده بهر آمدند

Fereydun looked from a mile away

He saw a palace in that city of the king

ز یک میل کرد آفریدون نگاه

یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه

Shining like Jupiter in the sky

Everywhere filled with joy, peace, and love

فروزنده چون مشتری بر سپهر

همه جای شادی و آرام و مهر

Its palace seemed higher than Saturn

You'd say the stars would graze it

که ایوانش برتر ز کیوان نمود

که گفتی ستاره بخواهد بسود

He knew that this was the house of the dragon

A place of greatness and value

بدانست کان خانهٔ اژدهاست

که جای بزرگی و جای بهاست

He said to his companions, 'The one who raises

Such a structure from dark soil, from a pit

به یارانش گفت آنکه بر تیره خاک

برآرد چنین بر ز جای از مغاک

I fear that with him, the world

Has a hidden secret

بترسم همی زانکه با او جهان

مگر راز دارد یکی در نهان

We must hasten to this narrow place

Speeding up in the day to avoid delay

بیاید که ما را بدین جای تنگ

شتابیدن آید به روز درنگ

He spoke and took the heavy mace in hand

And took the reins of the swift steed

بگفت و به گرز گران دست برد

عنان بارهٔ تیزتک را سپرد

You'd say he was a true flame

That sprang before the palace guard

تو گفتی یکی آتشستی درست

که پیش نگهبان ایوان برست

He lifted the heavy mace from the saddle

You'd say he was plowing the earth

گران گرز برداشت از پیش زین

تو گفتی همی بر نوردد زمین

None of the guards remained standing

Fereydun called upon the Creator of the world

کس از روزبانان به در بر نماند

فریدون جهان آفرین را بخواند

He entered the great palace on horseback

The bold young man unsworn to the world

به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ

جهان ناسپرده جوان سترگ