Sohrab
سهراب
Section 1: If a strong wind arises from the corner
بخش ۱: اگر تندبادی براید ز کنج
Section 2: A story from the words of the peasant
بخش ۲: ز گفتار دهقان یکی داستان
Section 3: When he reached near the city of Samangan
بخش ۳: چو نزدیک شهر سمنگان رسید
Section 4: When a part of the dark night passed
بخش ۴: چو یک بهره از تیرهشب در گذشت
Section 5: When nine months passed on the king's daughter
بخش ۵: چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
Section 6: The news reached Afrasiyab
بخش ۶: خبر شد به نزدیک افراسیاب
Section 7: When the daughter of Gashasp was informed
بخش ۷: چو آگاه شد دختر گژدهم
Section 8: When Sohrab returned to old Gashasp
بخش ۸: چو برگشت سهراب گژدهم پیر
Section 9: Then the king ordered a letter
بخش ۹: یکی نامه فرمود پس شهریار
Section 10: They came to the king's court rejoicing
بخش ۱۰: گرازان به درگاه شاه آمدند
Section 11: The next day he commanded Giv and Tous
بخش ۱۱: دگر روز فرمود تا گیو و طوس
Section 12: When the sun disappeared from the world
بخش ۱۲: چو خورشید گشت از جهان ناپدید
Section 13: When the sun cast its lasso upward
بخش ۱۳: چو افگند خور سوی بالا کمند
Section 14: When he heard these harsh words
بخش ۱۴: چو بشنید این گفتهای درشت
Section 15: He went to the battlefield and seized the spear
بخش ۱۵: به آوردگه رفت نیزه بکفت
Section 16: They went and the face of the sky became dark
بخش ۱۶: برفتند و روی هوا تیره گشت
Section 17: When the shining sun spread its wings
بخش ۱۷: چو خورشید تابان برآورد پر
Section 18: Again they tightly fastened the horses
بخش ۱۸: دگر باره اسپان ببستند سخت
Section 19: At that time the hero spoke to Gudarz
بخش ۱۹: به گودرز گفت آن زمان پهلوان
Section 20: Rostam ordered the attendant
بخش ۲۰: بفرمود رستم که تا پیشکار
Section 21: From that place the king led the army
بخش ۲۱: وزان جایگه شاه لشکر براند